فیک سه شاتی جیمین پارت ¹ 👩🏻🎓🖤
( ɴᴀᴍᴊᴏᴏɴ )
در ماژیک رو بستم و روبه دانشجو ها گفتم : خسته نباشید .. بسلامت ...
د : همچنین استاد .. خدانگهدار ...
دونه به دونه رفتن ...
یکی گفت : ببخشید استاد .. میشه یه لحظه وقتتون رو به من بدین ...
برگشتم سمتش ...
_ بفرمایید خانم جئون ...
_ ممنون .. من میخوام تغییر رشته بدم اما نمیدونم چجوری .. میشه لطفا راهنماییم کنید ؟؟ ...
_ حتما .. میخواین برین چه رشته ای ؟ ...
_ هنر ...
_ چه شاخه ؟؟ ...
_ گرافیک ...
_ خب .. دنبالم بیاین ...
_ چشم ...
توی راه رفتن به سمت درب خروجی دانشگاه گفتم : من یه دوست دارم که رشتش گرافیکه و الان یکی از بزرگترین گرافیست های سئول هست ؟؟ ...
_ اممم اسمشون چیه ؟؟ ...
_ دوست دارم وقتی رسیدیم اونجا میفهمین ...
_ اوه بله ...
_ بفرمایید توی ماشین خانم جئون ...
_ ببخشید مزاحم شدم ...
_ مراحمین ...
بعد از ربع ساعت رانندگی رسیدیم به نمایشگاه جیمین ...
_ اینجاست .. پیاده شید لطفا ...
_ ممنونم ...
پیاده شد ...
باهم رفتیم داخل و بردمش اتاق خود جیمین ...
_ سلام ...
_ نامیییی .. خوبی ؟؟
_ سلامت کو ؟؟
_ سلام ...
_ علیک ...
_ چه خ ...
( ᴊɪᴍɪɴ )
چشمم که به ا/ت خورد حرف توی دهنم ماسید ...
هیچی نمیگفت فقط خیره بود بهم ...
ماتم برده بود ...
نامجون با تعجب نگاهمون میکرد ...
_ خانم جئون .. حالتون خوبه ؟؟ ...
تازه متوجه موقعیتش شد ...
_ اوه ببخشید .. فقط دلم درد میکنه میشه من یه لحظه برم بیرون ؟؟ ...
_ حتما فقط اگر چیزی شده بگین ...
_ نه چیزی نیست ...
رفت بیرون ...
_ میشناسیش ؟؟ ...
جواب دادم : خیلی خوب میشناسمش ...
_ از کجا ؟؟
با یاد آوری روزای گذشتمون تلخندی زدم ...
_ قضیش مفصله .. میگم برات .. فقط اینو بدون اون همه ی دنیام بود .. هنوزم هست ...
هیچی نگفت ...
_ من میرم سراغش ...
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم داره میدوئه سمت درب خروجی ...
تندی دویدم دنبالش و محکم بازو هاشو از پشت گرفتم که جیغ کوتاهی کشید ...
در ماژیک رو بستم و روبه دانشجو ها گفتم : خسته نباشید .. بسلامت ...
د : همچنین استاد .. خدانگهدار ...
دونه به دونه رفتن ...
یکی گفت : ببخشید استاد .. میشه یه لحظه وقتتون رو به من بدین ...
برگشتم سمتش ...
_ بفرمایید خانم جئون ...
_ ممنون .. من میخوام تغییر رشته بدم اما نمیدونم چجوری .. میشه لطفا راهنماییم کنید ؟؟ ...
_ حتما .. میخواین برین چه رشته ای ؟ ...
_ هنر ...
_ چه شاخه ؟؟ ...
_ گرافیک ...
_ خب .. دنبالم بیاین ...
_ چشم ...
توی راه رفتن به سمت درب خروجی دانشگاه گفتم : من یه دوست دارم که رشتش گرافیکه و الان یکی از بزرگترین گرافیست های سئول هست ؟؟ ...
_ اممم اسمشون چیه ؟؟ ...
_ دوست دارم وقتی رسیدیم اونجا میفهمین ...
_ اوه بله ...
_ بفرمایید توی ماشین خانم جئون ...
_ ببخشید مزاحم شدم ...
_ مراحمین ...
بعد از ربع ساعت رانندگی رسیدیم به نمایشگاه جیمین ...
_ اینجاست .. پیاده شید لطفا ...
_ ممنونم ...
پیاده شد ...
باهم رفتیم داخل و بردمش اتاق خود جیمین ...
_ سلام ...
_ نامیییی .. خوبی ؟؟
_ سلامت کو ؟؟
_ سلام ...
_ علیک ...
_ چه خ ...
( ᴊɪᴍɪɴ )
چشمم که به ا/ت خورد حرف توی دهنم ماسید ...
هیچی نمیگفت فقط خیره بود بهم ...
ماتم برده بود ...
نامجون با تعجب نگاهمون میکرد ...
_ خانم جئون .. حالتون خوبه ؟؟ ...
تازه متوجه موقعیتش شد ...
_ اوه ببخشید .. فقط دلم درد میکنه میشه من یه لحظه برم بیرون ؟؟ ...
_ حتما فقط اگر چیزی شده بگین ...
_ نه چیزی نیست ...
رفت بیرون ...
_ میشناسیش ؟؟ ...
جواب دادم : خیلی خوب میشناسمش ...
_ از کجا ؟؟
با یاد آوری روزای گذشتمون تلخندی زدم ...
_ قضیش مفصله .. میگم برات .. فقط اینو بدون اون همه ی دنیام بود .. هنوزم هست ...
هیچی نگفت ...
_ من میرم سراغش ...
اینو گفتم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم داره میدوئه سمت درب خروجی ...
تندی دویدم دنبالش و محکم بازو هاشو از پشت گرفتم که جیغ کوتاهی کشید ...
۶۷.۵k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.