فیک شیش شاتی هوپی پارت ⁵ 🧛🏻🍷
یهویی لباشو گذاشت روی لبام ...
از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم ...
یا ابالفضل این منو نخوره ...
بسملا ...
اشهد و انلاالاهه الا الله ...
اشهد و ان محمدا رسولالله ...
داشتم اشهدمو میخوندم که زبونشو کشید روی لبم و رفت کنار ...
همه دست زدن و جیغ کشیدن ...
اما من در کمال تعجب به چهره ی تخسش زل زده بودم ...
اخم غلیظی بین ابرو هام نشست و محکم به بازوش شدم اما این حرکتم از چشم بقیه دور موند ...
خندید و گفت : هییی ، قبول نکردی پس خودم دست به کار شدم ...
ا/ت : تو خیلی بیجا کردی پسره ی دراز چالو ( فریب کار در زبان هندی ) ...
هوپی با اخم گفت : چالو چیه ؟؟ فحش ناموس بهم دادی ؟؟ ...
اینو که گفت من از خنده ریسه میرفتم ...
تا مرض خفگی رفتم که یکی به بازوم زد و گفت : وحشی حرف بزننن ...
براش معنیشو گفتم که گفت : هوفف .. گفتم اگه فحش دادی که فحش کشت کنم ...
ا/ت : جرررر ...
کم کم داشتم با خودم فکر میکردم که یه احساس عجیبی داره توی دلم از این پسر روبه روم شکل میگیره ...
پوست برنزه ...
چشمای مشکی ...
موهای لخت قهوه ای ...
خط فک تیزش ...
صورت استخونی و زاویه دارش ...
قد بلند و تیپ جذابش ...
دلربا ترین پسری بود که دیده بودم ...
اما اون یه خونآشان بود و من یه انسان ...
باید چیکار میکردم ...
بین دوراهی سختی قرار گرفته بودم ...
از فکرش اومدم بیرون و برگشتم به جو کلاسیکی که با دارک قاطی شده بود و حس عجیبی میداد ...
آروم گفتم : میگم جیهوپ ...
هوپی : بگی هوپ راحت ترم ...
ا/ت : خب .. هوپ ...
هوپی : بله ؟؟ ...
ا/ت : تو یه حس عجیبی نداری ؟؟ ...
هوپی : دارم ...
ا/ت : چه حسی ؟ ...
هوپی : شاید عشق ...
لحظه ای قلبم از کار ایستاد ...
ا/ت : جدی ؟؟ ...
هوپی : اره ...
ا/ت : اون وقت عاشق کی ؟ ...
هوپی : اون دختره هست که داره اون وسط قر میده ...
ا/ت : خب ؟ ...
هوپی: عاشق اون شدم ...
ا/ت : بترکی ریقو ...
هوپی : بیا با هم کنار بیایم ، پس اون خنجر نقرتو بده بهم ...
ا/ت : هی از کجا فهمیدی ؟؟ ...
هوپی با نگاه اندر فهمی نگاهم کرد و گفت : از اون چیزی که فکرشو میکردم گاو تری ...
با خنگی تمام گفتم : مرسی ، اینم خنجر ...
یه تیکه چرم از توی جیبش دراورد و باهاش خنجر رو گرفت ...
ا/ت : خسته شدم خووووو میخوام برم بخوابم ...
از جام بلند شدم که عینهو این چلمنگ چماقا دوتا پام گیر کردن بهم و عین گوز داشتم پخش زمین میشدم که هوپی گرفتم ...
حیثیت برباد رفتمو مدیونتم جیهوپ ...
هوپی زیر لب گفت : خاکک بر سر چلفتیت کنن از سنت خجالت نمیکشی ...
ببخشید خیلی دیر گذاشتم باور کنید پدرم درومد تا نت گرفتم ...
خب کامنت فراموش نشه ...
فحش ازاده 🧛🏻🍷 ...
یه حرفم دارم برای کسایی که گزارش میکنن این پستمو سه باره میذارم و گزارش میشه خب خوشت نمیاد نخونش چرا گزارش میدی ؟؟
از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم ...
یا ابالفضل این منو نخوره ...
بسملا ...
اشهد و انلاالاهه الا الله ...
اشهد و ان محمدا رسولالله ...
داشتم اشهدمو میخوندم که زبونشو کشید روی لبم و رفت کنار ...
همه دست زدن و جیغ کشیدن ...
اما من در کمال تعجب به چهره ی تخسش زل زده بودم ...
اخم غلیظی بین ابرو هام نشست و محکم به بازوش شدم اما این حرکتم از چشم بقیه دور موند ...
خندید و گفت : هییی ، قبول نکردی پس خودم دست به کار شدم ...
ا/ت : تو خیلی بیجا کردی پسره ی دراز چالو ( فریب کار در زبان هندی ) ...
هوپی با اخم گفت : چالو چیه ؟؟ فحش ناموس بهم دادی ؟؟ ...
اینو که گفت من از خنده ریسه میرفتم ...
تا مرض خفگی رفتم که یکی به بازوم زد و گفت : وحشی حرف بزننن ...
براش معنیشو گفتم که گفت : هوفف .. گفتم اگه فحش دادی که فحش کشت کنم ...
ا/ت : جرررر ...
کم کم داشتم با خودم فکر میکردم که یه احساس عجیبی داره توی دلم از این پسر روبه روم شکل میگیره ...
پوست برنزه ...
چشمای مشکی ...
موهای لخت قهوه ای ...
خط فک تیزش ...
صورت استخونی و زاویه دارش ...
قد بلند و تیپ جذابش ...
دلربا ترین پسری بود که دیده بودم ...
اما اون یه خونآشان بود و من یه انسان ...
باید چیکار میکردم ...
بین دوراهی سختی قرار گرفته بودم ...
از فکرش اومدم بیرون و برگشتم به جو کلاسیکی که با دارک قاطی شده بود و حس عجیبی میداد ...
آروم گفتم : میگم جیهوپ ...
هوپی : بگی هوپ راحت ترم ...
ا/ت : خب .. هوپ ...
هوپی : بله ؟؟ ...
ا/ت : تو یه حس عجیبی نداری ؟؟ ...
هوپی : دارم ...
ا/ت : چه حسی ؟ ...
هوپی : شاید عشق ...
لحظه ای قلبم از کار ایستاد ...
ا/ت : جدی ؟؟ ...
هوپی : اره ...
ا/ت : اون وقت عاشق کی ؟ ...
هوپی : اون دختره هست که داره اون وسط قر میده ...
ا/ت : خب ؟ ...
هوپی: عاشق اون شدم ...
ا/ت : بترکی ریقو ...
هوپی : بیا با هم کنار بیایم ، پس اون خنجر نقرتو بده بهم ...
ا/ت : هی از کجا فهمیدی ؟؟ ...
هوپی با نگاه اندر فهمی نگاهم کرد و گفت : از اون چیزی که فکرشو میکردم گاو تری ...
با خنگی تمام گفتم : مرسی ، اینم خنجر ...
یه تیکه چرم از توی جیبش دراورد و باهاش خنجر رو گرفت ...
ا/ت : خسته شدم خووووو میخوام برم بخوابم ...
از جام بلند شدم که عینهو این چلمنگ چماقا دوتا پام گیر کردن بهم و عین گوز داشتم پخش زمین میشدم که هوپی گرفتم ...
حیثیت برباد رفتمو مدیونتم جیهوپ ...
هوپی زیر لب گفت : خاکک بر سر چلفتیت کنن از سنت خجالت نمیکشی ...
ببخشید خیلی دیر گذاشتم باور کنید پدرم درومد تا نت گرفتم ...
خب کامنت فراموش نشه ...
فحش ازاده 🧛🏻🍷 ...
یه حرفم دارم برای کسایی که گزارش میکنن این پستمو سه باره میذارم و گزارش میشه خب خوشت نمیاد نخونش چرا گزارش میدی ؟؟
۶۴.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.