خیلی گذشت میدونم ولی تازه یه چیزی اومده ذهنم

خیلی گذشت میدونم ولی تازه یه چیزی اومده ذهنم 🙂
پارت ۶
امگاورس

صبح :

ویو کوک

بیدار شدم دیدم روی تخت تنها خوابیدم انتظار داشتم کنارم باشه چون دیشب حس کردم یکی بغلم کرده
پاشدم رفتم پایین که یه خانمی دیدم
اجوما : سلام ارباب جوان
کوک : ارباب جوان ؟
اجوما : بله‌ ارباب به من گفتن وقتی ایشون نیستن شما اربابید
کوک : اها چه جالب یه سوال
اجوما : بفرمایید ارباب جوان
کوک : اه نه اینجوری صدام نزن حداقل ارباب خالی
اجوما : چشم ارباب سوالتون چی بود ؟
کوک : چیزی برای خوردن هست ؟
اجوما : اه انگار خبر ندارید ارباب گفتن مفصل ترین سفره رو بچینم
کوک : من میتونم بخورم ؟
اجوما : اتفاقا برای شماعه
کوک : چی واقعا هورا بریم که خیلی گشنمه
کوک درحال بالا پایین پریدن پشت اجوما به سمت میزغذاخوری رفتن
کوک نشست و از خامه به
نون توست زد و لاش توت فرنگی و بلوبری گذاشت و شروع کرد به خوردن بعدش اجوما جلوی کوک ۱۰ تا پنکیک روی هم گذاشته شده با شکلات خیلی زیاد گذاشت جلوی کوک و گفت
اجوما : ارباب جوان ارباب کیم گفتند اینا رو بخورین
کوک : این همه خیلی زیاده
اجوما : اها بله شیرم براتون کنار گذاشتن با کلی بالشتی کنارش که اگه خواستین بریزین تو شیر
کوک : اها ممنون
کوک یکی از اون پنکیک هارو خورد و لیوان شیرشو سرکشید از اجوما تشکر کرد و فضولیش گل کرد به طرف حیاط رفت بعد از در خارج شد و متوجه شد وسط جنگلن برف تقریبا زیادی توی جنگل باریده بود و وقتی که کوک پاش و گذاشت رو برف تا مچ پاهاش رفت تو برف ذوق بچه گونه ای کرد البته حقم داشت ۱۶ سال بیشتر سن نداشت رفت وسط جنگل همونجوری روی برفا دراز کشید که همون لحظه چندتا خرگوش اومدن بالای سرش کوک پاشد و نشست خرگوشا ترسیدن و یکم عقب رفتن که کوک دستشو دراز کرد و کشید رو سره یکی از اون خرگوشا و گفت
کوک : کوچولوها نترسین من به شما کاری ندارم چقدر شما کیوتین
کوک بدون این که خودش خبرداشته باشه زیر نظر قرار داشت خرگوشا کلی با کوک بازی کردن ولی وسط بازی خرگوشا وایسادن و بعد فرار کردن کوک تعجب کرد که یهو یه دستمال جلو دهنش قرار گرفت و ...
ویو تهیونگ :
با گرگینه های توی جنگل دعوامون شده بود سر اینکه امثال کی از سنگ جنگل محافظت میکنه
سنگ جنگل سنگی بود که بعد از گم شدن خدای جنگل پسرش باید خدای جنگل میشد من کلی دنبال پسرش گشتم ولی پیداش نکردیم پس گفتیم هر سال یکی از طبیعت و از این سنگ محافظت میکنه ...
خب دیگه فهمیدم قراره چی بنویسم از این به بعد قرار تندتند بزارمش 😏
دیدگاه ها (۵)

پارت ۹ ات : کوک من سردمه کوک : وایستا ببینم چه زود اثر کرد ا...

پارت ۷ امگاورس ویو تهیونگ بودیم 🙄سوار ماشین بودم داشتم به طر...

میدونید با دوستام قهر کردم البته من که نه یکیشون که اسمش مهر...

همان لحظه باران شدید شد و افراد مهرسا آن ها را پیدا کردند به...

part 12ویو ا.ت چون راهی نبود پشتشو گاز گرفتم که ناله بلندی ک...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۴بچه ها از الان بگم که این پارت اسماته ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط