رمان ارباب من پارت: ۱۰۶

_ خفه شو

خندید و با لحن مسخره ای گفت:

_ تا تو باشی واسه من توطئه نچینی!
_ امیدوارم یه روزی تقاص تمام این کارهات رو بدی

به حرفم توجهی نکرد، خب نبایدم توجه کنه چون براش مهم نیست که من الان تو چه حالی ام و درد میکشم یا نه!
از جاش پاشد و گفت:

_ زود خودت رو جمع کن و بیا که الان فرناز میرسه
_ چیه؟ نمیخوای خواهرت بفهمه چه حیوونی هستی؟

به سمتم اومد و محکم زد تو صورتم و گفت:

_ حرف اضافه نزن

دستم رو روی صورتم گذاشتم و از پشت لایه ی اشکی که چشمام رو پوشونده بود بهش نگاه کردم و گفتم:

_ ازت متنفرم
_ خفه شو بابا

و این بار سریع از اتاق خارج شد و من رو با دردم تنها گذاشتم.


به دستام که بدجور میلرزید نگاهی کردم و با حرص گفتم:

_ اصلا من چرا باید برای حفظ آبروی اون، جلوی فرناز تظاهر کنم؟ چرا آبروش رو نبرم؟!

اشکام رو پاک کردم و با بغض آروم آروم به سمت در رفتم.
بخاطر دردی که داشتم نمیتونستم تند راه برم پس آهسته و یکی یکی پله ها رو پایین رفتم تا بعد از ده دقیقه به سالن همکف رسیدم.

فرناز با دیدن اشکهای روی صورتم و حال خرابم، از جاش پاشد و با تعجب به سمتم اومد و گفت:

_ سپیده چیشده؟ چرا گریه میکنی؟!

بهش نگاه کردم و خواستم چیزی بگم که بهراد از پشت سرش با چشماش و دستاش تهدیدم کرد و علامت فیلم رو نشون داد.
بهراد با این آتویی که ازم گرفته بود، دست و بالم رو کامل بسته بود و هیچکاری نمیتونستم بکنم!
پس برخلاف خواسته ام و با اکراه گفتم:

_ هیچی
_ مگه میشه؟ بگو ببینم چیشده!
_ زنگ زدم به مامانم و پشت تلفن باهاش دعوام شد

چند قدم به سمتم برداشت و گفت:

_ خب چرا اینطوری راه میای؟
دیدگاه ها (۱۹)

از ل‍‌ح‍‌اظ روح‍‌ی #ن‍‌ی‍‌از دارم #ق‍‌ی‍‌اف‍ہ هی‍‌چ ک‍‌دوم‍‌...

رمان ارباب من پارت: ۱۰۷

ب‍‌ی‍‌ا ‌ی‍‌ه‍‌وی‍‌ی ب‍‌گ‍‌و #دوس‍‌ت‌دارم‍ غ‍‌اف‍‌ل‍‌‌گ‍‌ی‍‌...

رمان ارباب من پارت: ۱۰۵

ویو ا/تبا آلارم کوفتی از خواب بیدار شدم رفتمwsکار های لازم ر...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_200_چیزی گفتی؟ هوفی کشید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط