*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
بلند شدم
تلویزیون رو خاموش کردم برفی هم داشت تلویزیون می دید
- دیدی برفی خیلی تخیلی بود خمیازه کشیدم تازه یادم اومد هیرسا قول داده تو اتاقش بخوابم یه بلایی سرت بیارم پسر عموی خوشگل مو طلایی ام
رفتم مسواک زدم ورفتم تو اتاقم یه ست تاپ شلوار سفید پوشیدم ورفتم اتاق هیرسا نشسته بود رو مبل وپاهاش رو میز بودچشاش بسته بود داشت سیگار می کشید تو اتاقش ادم یخ می کرد
- هیرسا بیرون
هیرسا چشاشو باز کرد تا منو دید یه اخم کوچلو کرد وگفت : بیرون یعنی چی
- قول دادی تو اتاقت بخوابم
هیرسا : شوخی کردم فردا باید صبح برم سر کارم نمی تونم بی تختم بخوابم .
چه بارون وحشدناکی می بارید رفتم کنار پنجره وگفتم : وای ببین چهبارونی میاد
هیرسا : الان اومدی در مورد هوا حرف بزنی ؟!
- نه اومدم بخوابم
بعدم پریدم روتختش باز همون روسری رو تختش بود
- این مال کیه
هیرسا : فضولی
- خیلی
روسری رو گذاشتم کنار ورفتم زیر لحاف
هیرسا : شیلان اگه امشب نخوابم فردا بیدار نمیشم بیا برو اتاق خودت یه پتو بنداز رو تشک تختت بالشم که زیاد هست
از زیر لحاف گفتم : نمی خوام جام خوبه
هیرسا دیگه چیزی نگفت کم کم خوابم برد
با احساس اینکه یهو از جای افتادم ترسیدم دستامو قلاب کردم انگار تو بغل یکی بودم چشامو اروم باز کردم چشای هیرسا تو چشام بود
اروم گفت : دستاتو باز کن
دستامو بیشتر بهم دور گردنش فشردم
هیرسا : شیلان ول کن کمرم درد اومد سنگینی
گذاشته شدم یه جای گرمی دستامو از دور گردنش باز کردم گذاشتم رو تخت انگار اتاق خودم بود ولی تختم چه خوشگل شده بود نشستم هیرسا رو نگاه کردم
هیرسا : بخواب دیگه خوب شبت بخیر
- شب بخیر ...هیرسا
در حال رفتن برگشت نگام کرد
- خیلی بد قولی
لبخند کمرنگی زد ورفت درم بست وای چقدر جام گرم وراحت بود به ثانیه نکشید خوابم برد
شیلان:
بلند شدم
تلویزیون رو خاموش کردم برفی هم داشت تلویزیون می دید
- دیدی برفی خیلی تخیلی بود خمیازه کشیدم تازه یادم اومد هیرسا قول داده تو اتاقش بخوابم یه بلایی سرت بیارم پسر عموی خوشگل مو طلایی ام
رفتم مسواک زدم ورفتم تو اتاقم یه ست تاپ شلوار سفید پوشیدم ورفتم اتاق هیرسا نشسته بود رو مبل وپاهاش رو میز بودچشاش بسته بود داشت سیگار می کشید تو اتاقش ادم یخ می کرد
- هیرسا بیرون
هیرسا چشاشو باز کرد تا منو دید یه اخم کوچلو کرد وگفت : بیرون یعنی چی
- قول دادی تو اتاقت بخوابم
هیرسا : شوخی کردم فردا باید صبح برم سر کارم نمی تونم بی تختم بخوابم .
چه بارون وحشدناکی می بارید رفتم کنار پنجره وگفتم : وای ببین چهبارونی میاد
هیرسا : الان اومدی در مورد هوا حرف بزنی ؟!
- نه اومدم بخوابم
بعدم پریدم روتختش باز همون روسری رو تختش بود
- این مال کیه
هیرسا : فضولی
- خیلی
روسری رو گذاشتم کنار ورفتم زیر لحاف
هیرسا : شیلان اگه امشب نخوابم فردا بیدار نمیشم بیا برو اتاق خودت یه پتو بنداز رو تشک تختت بالشم که زیاد هست
از زیر لحاف گفتم : نمی خوام جام خوبه
هیرسا دیگه چیزی نگفت کم کم خوابم برد
با احساس اینکه یهو از جای افتادم ترسیدم دستامو قلاب کردم انگار تو بغل یکی بودم چشامو اروم باز کردم چشای هیرسا تو چشام بود
اروم گفت : دستاتو باز کن
دستامو بیشتر بهم دور گردنش فشردم
هیرسا : شیلان ول کن کمرم درد اومد سنگینی
گذاشته شدم یه جای گرمی دستامو از دور گردنش باز کردم گذاشتم رو تخت انگار اتاق خودم بود ولی تختم چه خوشگل شده بود نشستم هیرسا رو نگاه کردم
هیرسا : بخواب دیگه خوب شبت بخیر
- شب بخیر ...هیرسا
در حال رفتن برگشت نگام کرد
- خیلی بد قولی
لبخند کمرنگی زد ورفت درم بست وای چقدر جام گرم وراحت بود به ثانیه نکشید خوابم برد
۲۸.۸k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.