*شیلانن*
*شیلانن*
شیلان :
صبح بیدارشدم خواستم دوباره بخوابم یادم اومد هیرسا گفت صبح میره سر کار بلند شدم رفتم در اتاقشو باز کردم هنوز خواب بود رفتم بالا سرش تو خودش جم شده بود انگار سردش بود آروم دستمو گذاشتم رو گونه اش یخ بودوقت داشتم یکم اذیتش کنم لبه ای تخت نشستم ودستشو که سرد بود گرفتم واقعا دیونه بودتو این سرما می خوابید خوب بود یه تیشرت تنش بود خواستم بیدارش کنم ولی نمی دونم چرا صورتشو نگاه کردم پشیمون شدم کلا حالت صورتش با اینکه جدی بود وگاهی هم اخمو یه معصومیت خاصی داشت دستمو کشیدم دستمو گرفت اروم یکی یکی انگشتاشو باز کردم ودستمو کشیدم احساس کردم صورتش جم شده با دقت نگاش کردم آروم ناله کردمتعجب از اتاقش اومدم بیرونورفتم صبحانه ای مفصلی آماده کردم
- صبح بخیر
نگاش کردم اونم نگام کرد واخمی کرد وگفت : این چه نوع لباس پوشیدنه هنوز عوض نکردی اینا رو
- چشه
چیزی نگفت با شیطنت گفتم : نکنه دوست دخترات همه چادری ان
اخم کردوگفت : اصلا تو چه گیری دادی به این موضوع
- باز هاپو شدی
هیرسا : حوصله ندارم سر به سرم نزار
از یخچال یه بطری قرص در اورد ودوتا باهم خورد
- هیرسا قرص چی می خوری؟!
هیرسا : فضولی
یه لیوان آب پرتغال پشت قرص ها خورد وگفت : لباس می پوشم میام صبحانه می خورم
- هیرسا
هیرسا برگشت نگام کرد
- من میرم یکم خرید می کنم
هیرسا : عصر می ریم
- خودم می خوام برم
هیرسا : خیلی خوب وقتی تصمیم می گیری چرا دیگه از من نظر می خوای
- گفتم بدونی
هیرسا : خیلی خوب .خوب شد که گفتی ....فقط مواظب خودت باش اینم کلیدها تا عصر که بخوایم بریم بیرون برات کلید بزنم
- باشه
رفت اتاقش پریدم تو اتاق خودم ورفتم زیر پتو اخیش چرتک حال می داد این موقع
شیلان :
صبح بیدارشدم خواستم دوباره بخوابم یادم اومد هیرسا گفت صبح میره سر کار بلند شدم رفتم در اتاقشو باز کردم هنوز خواب بود رفتم بالا سرش تو خودش جم شده بود انگار سردش بود آروم دستمو گذاشتم رو گونه اش یخ بودوقت داشتم یکم اذیتش کنم لبه ای تخت نشستم ودستشو که سرد بود گرفتم واقعا دیونه بودتو این سرما می خوابید خوب بود یه تیشرت تنش بود خواستم بیدارش کنم ولی نمی دونم چرا صورتشو نگاه کردم پشیمون شدم کلا حالت صورتش با اینکه جدی بود وگاهی هم اخمو یه معصومیت خاصی داشت دستمو کشیدم دستمو گرفت اروم یکی یکی انگشتاشو باز کردم ودستمو کشیدم احساس کردم صورتش جم شده با دقت نگاش کردم آروم ناله کردمتعجب از اتاقش اومدم بیرونورفتم صبحانه ای مفصلی آماده کردم
- صبح بخیر
نگاش کردم اونم نگام کرد واخمی کرد وگفت : این چه نوع لباس پوشیدنه هنوز عوض نکردی اینا رو
- چشه
چیزی نگفت با شیطنت گفتم : نکنه دوست دخترات همه چادری ان
اخم کردوگفت : اصلا تو چه گیری دادی به این موضوع
- باز هاپو شدی
هیرسا : حوصله ندارم سر به سرم نزار
از یخچال یه بطری قرص در اورد ودوتا باهم خورد
- هیرسا قرص چی می خوری؟!
هیرسا : فضولی
یه لیوان آب پرتغال پشت قرص ها خورد وگفت : لباس می پوشم میام صبحانه می خورم
- هیرسا
هیرسا برگشت نگام کرد
- من میرم یکم خرید می کنم
هیرسا : عصر می ریم
- خودم می خوام برم
هیرسا : خیلی خوب وقتی تصمیم می گیری چرا دیگه از من نظر می خوای
- گفتم بدونی
هیرسا : خیلی خوب .خوب شد که گفتی ....فقط مواظب خودت باش اینم کلیدها تا عصر که بخوایم بریم بیرون برات کلید بزنم
- باشه
رفت اتاقش پریدم تو اتاق خودم ورفتم زیر پتو اخیش چرتک حال می داد این موقع
۹.۳k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.