تا به حال شده در اوج شادی، دلت بگیرد؟
تا به حال شده در اوج شادی، دلت بگیرد؟
حال عجیبیست...بغض..اشک..دلتنگی
خودت هم نمیدانی چه میخواهی..
عصر پنجشنبه..دلم گرفت
هرچه با خود کلنجار رفتم، دلم آرام نگرفت..
چادربه سر کردم و از خانه بیرون زدم..
هوا بس ناجوانمردانه...نه سرد نه...آلوده ست
این روزها هوای شهرم پراز آلودگیست..
دود ماشین ها و کارخانه ها یک طرف...دودی که از کنده ی نیم سوخته ی نَفْس بلند میشود طرفی دیگر..
تا چشم کار میکند سیاهیست..
بگذریم..
از زیر نگاه های سنگین و بی روح درختان گذشتم..صدای خش خش برگ های طلایی که خزان به یادگار گذاشته، با ضرب آهنگ قدم هایم هم صدا شد..
به خیابان اصلی نزدیک شدم...با هر قدم که بر میداشتم.سیل خاطرات - از کودکی تا به امروز- بیشتر مرا غرقه ی خود میکرد..
محو در خیال خود بودم که صدایی از سیاهچاله ی گذشته بیرونم کشید و خودم را میان نگاه های تحقیر آمیز جمعیت یافتم..
سرتا پایم را نظاره کردم..چیز عجیبی در ظاهرم نبود..اما
پس ماجرا این است..سیاهی چادر هم این روزها اسباب تمسخر این مردم شده..سرم را پایین انداختم و به راهم ادامه دادم..شرمم می آید از آنکه به چادر مادر(س) بی حرمتی شود..همان که میان در و دیوار هم از مادر(س) جدا نشد..همان که شفیع فرشته هاست..
انتهای خیابان بود..عطر دلنشینی مشامم را پر کرد..سرم را به سمت گلفروشی چرخاندم..بی اختیار دنباله ی عطر گلها را گرفتم و وارد مغازه شدم..چشمانم لطافت گلبرگهای گل نرگس را لمس کرد..دستم را به سمتش بردم و از میان تمام گلها، او را انتخاب کردم..
از مغازه خارج شدم..عطر نرگس همه ی وجودم را فرا گرفته بود..در طول مسیر، دیگر چشمانم جایی را ندید..گویی فقط رایحه ی خوش نرگس بود و بس..
دلم آرام میگیرد..چادرم را محکم تر میگیرم و خیالم با این فکر قرص میشود..
می آید روزی که هوای شهر، پاک تر از همیشه است..روزی که خورشید درخشان تر از هر روز میتابد..روزی که عطر نرگس تمام جهان را در برمیگیرد..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یا_مهدی_ادرکنی
#گل_نرگس
#مادر(س)
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#یوسف_زهرا
#محجبه_ها_فرشته_اند
حال عجیبیست...بغض..اشک..دلتنگی
خودت هم نمیدانی چه میخواهی..
عصر پنجشنبه..دلم گرفت
هرچه با خود کلنجار رفتم، دلم آرام نگرفت..
چادربه سر کردم و از خانه بیرون زدم..
هوا بس ناجوانمردانه...نه سرد نه...آلوده ست
این روزها هوای شهرم پراز آلودگیست..
دود ماشین ها و کارخانه ها یک طرف...دودی که از کنده ی نیم سوخته ی نَفْس بلند میشود طرفی دیگر..
تا چشم کار میکند سیاهیست..
بگذریم..
از زیر نگاه های سنگین و بی روح درختان گذشتم..صدای خش خش برگ های طلایی که خزان به یادگار گذاشته، با ضرب آهنگ قدم هایم هم صدا شد..
به خیابان اصلی نزدیک شدم...با هر قدم که بر میداشتم.سیل خاطرات - از کودکی تا به امروز- بیشتر مرا غرقه ی خود میکرد..
محو در خیال خود بودم که صدایی از سیاهچاله ی گذشته بیرونم کشید و خودم را میان نگاه های تحقیر آمیز جمعیت یافتم..
سرتا پایم را نظاره کردم..چیز عجیبی در ظاهرم نبود..اما
پس ماجرا این است..سیاهی چادر هم این روزها اسباب تمسخر این مردم شده..سرم را پایین انداختم و به راهم ادامه دادم..شرمم می آید از آنکه به چادر مادر(س) بی حرمتی شود..همان که میان در و دیوار هم از مادر(س) جدا نشد..همان که شفیع فرشته هاست..
انتهای خیابان بود..عطر دلنشینی مشامم را پر کرد..سرم را به سمت گلفروشی چرخاندم..بی اختیار دنباله ی عطر گلها را گرفتم و وارد مغازه شدم..چشمانم لطافت گلبرگهای گل نرگس را لمس کرد..دستم را به سمتش بردم و از میان تمام گلها، او را انتخاب کردم..
از مغازه خارج شدم..عطر نرگس همه ی وجودم را فرا گرفته بود..در طول مسیر، دیگر چشمانم جایی را ندید..گویی فقط رایحه ی خوش نرگس بود و بس..
دلم آرام میگیرد..چادرم را محکم تر میگیرم و خیالم با این فکر قرص میشود..
می آید روزی که هوای شهر، پاک تر از همیشه است..روزی که خورشید درخشان تر از هر روز میتابد..روزی که عطر نرگس تمام جهان را در برمیگیرد..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#یا_مهدی_ادرکنی
#گل_نرگس
#مادر(س)
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#یوسف_زهرا
#محجبه_ها_فرشته_اند
۵.۵k
۰۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.