you belong to me darling
★you belong to me darling......
#جیسونگ #استری_کیدز
حدود یک سالی میشد که رابطتون رو تموم کرده بودین،البته نه اینکه اصلا به جیسونگ تو این یک سال فکر نکرده باشی. دقیقا برعکسش هر روز صبح که بیدار میشدی از خودت میپرسی یعنی الان کی کنارشه؟یکی بهتر از من؟یکی بهتر از من که دوستش داشته باشه؟همش و همش این سوالا تو ذهنت بود.هیچوقت بعد کات کردنت با یکی اینقدر درگیر نمیشدی اما قضیه جیسونگ فرق داشت.کسی بودش که تو رو بهتر از همه درک میکرد و همیشه تو هر موقعیتی کنارت بود و هیچوقت تنهات نمیزاشت.
تنها تو خونه نشسته بودی البته دوستت تا چند دقیقه پیش بهت پیشنهاد داد که برین بیرون و وقت بگذرونین ولی ترجیح دادی خونه بمونی.مشغول فیلم دیدن بودی یا بهتره بگم فقط به تلویزیون زل زده بودی و فکرت باز هم به همون شخص همیشگی بود.
چشمات هی بسته میشد و دوباره بعد از یهو بالا رفتن صدای تلویزیون باز میشد. هوفی از سره کلافگی و خستگی کشیدی.رفتی سمت اشپزخونه که یه چایی برای خودت بریزی. بعد اینکه اومدی دوباره روی مبل نشستی،میخواستی پتو رو روی خودت بکشی که صدای زنگ در رو شنیدی.
تعجب کرده بودی و به ساعت نگاهی انداختی و متوجه شدی ساعت ۱۲:۳۰ هستش.
+یعنی کی میتونه باشه؟اونم این وقت شب
بلند شدی و سمت در رفتی و کمی مکث کردی، دو دل بودی که باز کنی در رو یا نه بعد از کلنجار رفتن با خودت قفل در رو باز کردی و با شخص جلوت نفست بند اومده بود اونم بعد یک سال. بعد از چند دقیقه یهو یکی از دستاشو به سمتت بالا اورد و یهو.......
part two???
#جیسونگ #استری_کیدز
حدود یک سالی میشد که رابطتون رو تموم کرده بودین،البته نه اینکه اصلا به جیسونگ تو این یک سال فکر نکرده باشی. دقیقا برعکسش هر روز صبح که بیدار میشدی از خودت میپرسی یعنی الان کی کنارشه؟یکی بهتر از من؟یکی بهتر از من که دوستش داشته باشه؟همش و همش این سوالا تو ذهنت بود.هیچوقت بعد کات کردنت با یکی اینقدر درگیر نمیشدی اما قضیه جیسونگ فرق داشت.کسی بودش که تو رو بهتر از همه درک میکرد و همیشه تو هر موقعیتی کنارت بود و هیچوقت تنهات نمیزاشت.
تنها تو خونه نشسته بودی البته دوستت تا چند دقیقه پیش بهت پیشنهاد داد که برین بیرون و وقت بگذرونین ولی ترجیح دادی خونه بمونی.مشغول فیلم دیدن بودی یا بهتره بگم فقط به تلویزیون زل زده بودی و فکرت باز هم به همون شخص همیشگی بود.
چشمات هی بسته میشد و دوباره بعد از یهو بالا رفتن صدای تلویزیون باز میشد. هوفی از سره کلافگی و خستگی کشیدی.رفتی سمت اشپزخونه که یه چایی برای خودت بریزی. بعد اینکه اومدی دوباره روی مبل نشستی،میخواستی پتو رو روی خودت بکشی که صدای زنگ در رو شنیدی.
تعجب کرده بودی و به ساعت نگاهی انداختی و متوجه شدی ساعت ۱۲:۳۰ هستش.
+یعنی کی میتونه باشه؟اونم این وقت شب
بلند شدی و سمت در رفتی و کمی مکث کردی، دو دل بودی که باز کنی در رو یا نه بعد از کلنجار رفتن با خودت قفل در رو باز کردی و با شخص جلوت نفست بند اومده بود اونم بعد یک سال. بعد از چند دقیقه یهو یکی از دستاشو به سمتت بالا اورد و یهو.......
part two???
- ۱۳.۷k
- ۰۹ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط