مروز نه آغاز و نه انجام جهان است

مروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است

گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن هنر گام زمان است

تو رهرو دیرینه ی سرمنزل عشقی

بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است

آبی که برآسود زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

باشد که یکی هم به نشانی بنشیند

بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است

از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از آن روست که خونابه فشان است

دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچه ی ایام دل آدمیان است
دیدگاه ها (۷)

به من گفتی که دل دریا کن ای دوستهمه دریا از آن ما کن ای دوست...

توکه نیستی ، زندگیمو/ زیره پای کی بریزم.واسه کی ، دلم بمیره ...

از زمزمه دل‌تنگیم، از همهمه بیزاریمنه طاقت خاموشی، نه تاب سخ...

چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکییکی که بهش اعتماد داریبهت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط