از زمزمه دل تنگیم، از همهمه بیزاریم
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامهی حیرانیست، خود را به که بسپاریم ؟
تشویش هزار « آیا »، وسواس هزار « اما »
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف، خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم، بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم !
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامهی حیرانیست، خود را به که بسپاریم ؟
تشویش هزار « آیا »، وسواس هزار « اما »
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف، خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم، بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم !
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم
۶۳۲
۰۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.