رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری

رفته بودیم واسه داداشم خواستگاری
دیدیم عروس نشسته خیلی ریلکس با شلوار لی و تیشرت …
مامانم تو گوشم گفت خوبه والا نه شرمی نه حیایی نه …
همینجوری داشت میگفت که عروس با چادر از آشپزخونه چایی به دست اومد !
هیچی دیگه فهمیدیم اون داداش عروس بوده
دیدگاه ها (۳)

پلیس از مجرم میپرسه ...!!!نام؟ عباس نام خانوادگی ؟ عباس...

️ﺍﮔﻪ ﺭﻭ ﻋﺎﺑﺮﺑﺎﻧﮑﺎ ﺯﺑوﻥ اصفهانی ﻧﺼﺐ ﺑﻮﺩ ﺍینجوری ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﺍﺩ : ...

ﺁﻫﺎﯼ ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺭﺍﺟﺒﻪ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ نظر ﻧﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺮ...

دختره از پسره پرسید : ساعت چنده؟پسره گفت : 9 و 12 دقیقه و 35...

رمان بغلی من پارت ۱۲۴و۱۲۵و۱۲۶و۱۲۷و۱۲۸ارسلان: معلومه که میام ...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط