بی هیچحرفی به هم نگاه میکردیم

بی هیچ‌حرفی به هم نگاه میکردیم.
نگاه های غریبه ای که استخون میترکونه.
هیچ‌نشونی از نزدیکی و گرمای گذشته تو وجودمون نبود.
لبش رو با زبونش تر کرد:خوبی؟
نگاهش کردم.
زبونم باز نمیشد که بگم نه رفیقم،هیچ‌خوب نیستم...
نگاهشو به چای جلوی روش انداخت و دوباره نگاهم کرد،دستاشو تکون داد:من،من خیلی دلم برات تنگ شده بود،دورا دور ازت خبر داشتم،گمونم همونی شدی که دوست داشتی همیشه!
کلافه به صورتم دست کشیدم:کم و ‌بیش...
پوزخندی زدم:مهمه براتون مگه؟
کلافگی تو چشماش بیداد میکرد:مهم بود...حس میکنم دارم با یه ادم صد پشت غریبه حرف میزنم.
بدون مکث جواب دادم:مگه اشناییم؟
به صندلی تکیه داد،صندلی صدای قیژ قیژ داد:چقدر تغییر کردی!فقط در عرض سه سال؟!
موهام رو‌مرتب کردم:همه چی‌عوض میشه!باید واسه یه سری ادما عوض شد.
دستاشو مشت کرد:انقدر کنایه نزن،ناراحتی؟چرا نمیگی چته؟
به ساعتم نگاه کردم،از هفت گذشته بود،سوییچ‌رو‌توی دستم تکون دادم:ناراحت از تو نه!از خودم که فکر میکردم تو همون ادمی که جاش وسط زندگیمه.
صورتمو به صورتش نزدیک کردم:از خودم ناراحتم که فکر میکردم خدا تو رو فرستاده که زندگی نکبت بارمو عوض کنی...
عقب رفتم:من سه ساله به خودم بدهکارم!
با تو بی حسابم...
خیالت تخت!
T.me/powr_of_love
دیدگاه ها (۱)

چی به سر آدمی میارید که همه جوره باهاتون پا به پاتون اومده.....

بعد از عقد رفتیم برای شام, شام ما دوتا را توی یک اتاق تزئین ...

نصف دیوارای شهر نوشته بودم برگرد. دیوارای کوچمون که افتضاح ...

Part ¹²⁴ا.ت ویو:جت شروع کرد به طی کردن باند پرواز تا در جای ...

My sweet trouble 49✨تهیونگ رو کشوندم تو اتاق و محکم در رو بس...

~حقیقت پنهان~

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط