فیک لیزکوک درخواستی
از دید لیسا
یه یک سالی می شد که با جانگ کوک بی تی اس قرار میزارم اوایل خجالت میکشیدیم ولی کم کم رابطمون
بهتر شد امروز روزی یه که ما برای اولین بار با هم قرار گزاشتیم و می خواستم سوپرایزش کنم پس اول از همه یه شام خوشمزه درست کردم و بعد میز رو چیدم
و رفتم تو یه اتاق یه ارایش ملایم کردم و لباسی که کوک دوست داشت رو پوشیدم و چون می خواستم امروز مهم ترین چیزم رو بهش بدم باکره مو پس نشستم رو مبل و منتظر موندم وقتی صدای چرخش کلید اومد فهمیدم کوکی اومده
لیسا : سلام
ولی جان کوک جواب سلامم و نداد اول تعجب کردم بعد رفتم بقلش کنم که من و پس زد
جانگ کوک : به من دست نزن عوضی
اولش فکر کردم اشتباه شنیدم اون به من گفت عوضی هیچ وقت بهم نمی گفت عوضی حتی تو دعوا
لیسا : جانگ کوک خوبی
جانگ کوک : شما چطورید شما خسته نمیشید که هر روز با یکی می خوابید
لیسا : چی میگی واسه خودت من با هیچ کس نخوابیدم
جانگ کوک : با کسی نخوابیدی ها پس این چیه
کوک چند تا عکس پرت کرد جلوم اون عکس عکس یه زن بود شبیه من که با یه مرد خوابید
لیسا : این من نیستم
جانگ کوک : به به میبینم دروغ هم میگی
لیسا : بهت میگ .،،،،
با سوزشی که یه طرف صورتم خرد حرفم نصفه موند باورم نمیشد کوک من زد با این کارش خیلی عصبانی شدم کنترلم دست خودم نبود
لیسا : گم شو بیرون عوضی دیگه نمی خواهم ببینمت
و کوک رفت منم بلند شدم و وسایلم و جمع کردم از خونه زدم بیرون رفتم پیش جنی تا کمی اروم بشم
از دید کوک
وقتی اون عکس ها رو دیدم خیلی عصبانی شدم رفتم سمت خونه نمی خواستم بزنم در گوش لیسا ولی عصبانی شدم وقتی لیسا گفت برو بیرون رفتم سمت خوابگاه تا یکم اروم بشم وقتی بچه ها من و دیدن همش سوال پیچم میکردن منم سریع رفتم تو اتاق و درو بستم
پایان پارت ۱
لطفا نظرتون رو بگید😍😘
یه یک سالی می شد که با جانگ کوک بی تی اس قرار میزارم اوایل خجالت میکشیدیم ولی کم کم رابطمون
بهتر شد امروز روزی یه که ما برای اولین بار با هم قرار گزاشتیم و می خواستم سوپرایزش کنم پس اول از همه یه شام خوشمزه درست کردم و بعد میز رو چیدم
و رفتم تو یه اتاق یه ارایش ملایم کردم و لباسی که کوک دوست داشت رو پوشیدم و چون می خواستم امروز مهم ترین چیزم رو بهش بدم باکره مو پس نشستم رو مبل و منتظر موندم وقتی صدای چرخش کلید اومد فهمیدم کوکی اومده
لیسا : سلام
ولی جان کوک جواب سلامم و نداد اول تعجب کردم بعد رفتم بقلش کنم که من و پس زد
جانگ کوک : به من دست نزن عوضی
اولش فکر کردم اشتباه شنیدم اون به من گفت عوضی هیچ وقت بهم نمی گفت عوضی حتی تو دعوا
لیسا : جانگ کوک خوبی
جانگ کوک : شما چطورید شما خسته نمیشید که هر روز با یکی می خوابید
لیسا : چی میگی واسه خودت من با هیچ کس نخوابیدم
جانگ کوک : با کسی نخوابیدی ها پس این چیه
کوک چند تا عکس پرت کرد جلوم اون عکس عکس یه زن بود شبیه من که با یه مرد خوابید
لیسا : این من نیستم
جانگ کوک : به به میبینم دروغ هم میگی
لیسا : بهت میگ .،،،،
با سوزشی که یه طرف صورتم خرد حرفم نصفه موند باورم نمیشد کوک من زد با این کارش خیلی عصبانی شدم کنترلم دست خودم نبود
لیسا : گم شو بیرون عوضی دیگه نمی خواهم ببینمت
و کوک رفت منم بلند شدم و وسایلم و جمع کردم از خونه زدم بیرون رفتم پیش جنی تا کمی اروم بشم
از دید کوک
وقتی اون عکس ها رو دیدم خیلی عصبانی شدم رفتم سمت خونه نمی خواستم بزنم در گوش لیسا ولی عصبانی شدم وقتی لیسا گفت برو بیرون رفتم سمت خوابگاه تا یکم اروم بشم وقتی بچه ها من و دیدن همش سوال پیچم میکردن منم سریع رفتم تو اتاق و درو بستم
پایان پارت ۱
لطفا نظرتون رو بگید😍😘
۱۳۶.۱k
۰۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.