Part

Part:⁹
________________________________

لونا" مامان کجایی دلم برات تنگ شده یادته گفتی آرزوهای خوبی داشته من الان تنها آرزوم مرگه (گریه)

لونا بعد دوساعت خوابش برد

(چندروز بعد)

لونا" خیلی وقته زندگیم یه نواخت شده دیگه حوصله هیچی رو ندارم یه شب دیگه؛ کارم تموم شد و رفتم خونه مثل همیشه امشب هم باید برم با یه مرد رفتم تو خونه که یه مرد با کت شلوار و چند تا بادیگارد نشسته بود

هانول: اینم دخترم لونا
جونگکوک: اوم خوبه خوشگله
لونا: نمیخوای اینو بهم معرفی کنی
هانول: ایشون....
جونگکوک: زبون درازم که هستی
هانول: شما ببخشید
جونگکوک: آقای کیم من دخترتو برای یه شب دوشب نمیخوام میخوام دخترتو به من بفروشی
لونا: چی (تعجب)

جونگکوک: قبول میکنی؟ پول خوبی بهت میدم
هانول: مثلا چند
لونا: بابا
هانول: هیس
جونگکوک: هرچقدر که بخوای ۱۰۰ میلیون وون چطوره

هانول" ۱۰۰ میلیوننننننن

جونگکوک: زیاد وقت ندارم زود تصمیمت رو بگیر
لونا: معلومه که نه
هانول: ساکت شو .... باشه قبوله
لونا: چی چیمیگی بابا


جونگکوک دستشو به سمت بادیگارداش تکون داد و بادیگارداش لونا رو گرفتن و بردن

لونا: بابااااااا لطفا ولم کن تورو خدا نزار منو ببیرن (گریه) بابااااااااااااااااا

جونگکوک: فردا پولو واریز میکنم واست
هانول: ممنون

ادامه دارد...
پارت بعد:: ۳۰ لایک