همه ایستاده بودند

همه ایستاده بودند.
حتی یکی نمیتوانست بنشیند.
انتظار است دیگر، لعنتی... مثل بی خوابی،
دلت میخواهد بنشینی، خسته ای، اما نمیتوانی.
دلت میخواهد آب بخوری ، اما جا نداری.
دلت میخواهد بایستی، ولی مگر می شود همه اش ایستاد.
و اگر بخواهی قدم بزنی،
کجا بروی ؟ ...
دیدگاه ها (۱)

گفتم صبح بخیرپیرمرد پاسخ داد"عاقبتت بخیر"به وجد می آیم از پا...

🌰 آدما دو جور زندگی میکنن :یا غرورشونو زیر پاشون میذارن و با...

همیشه از آدمهای "یهویی"متنفر بودم...یهویی میانیهویی عاشق میش...

آدم های مهربان از سر احتیاج مهربان نیستند آنها دنیا را کوچکت...

black flower(p,219)

پارت : ۳۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط