تنها بودم برق رفت

تنها بودم، برق رفت.
رفتم‌ گوشی رو بردارم که بتونم ببینم جلوم رو. انقدر هول شده ‌بودم دو بار از دستم افتاد.
داشتم دنبالش میگشتم که آرنجم‌ خورد به چایی روی میز و ریخت روی فرش.
یکی از تو تاریکی گفت آقا آروم‌ باش. کاریت نداریم به‌خدا👻 😀 😄 😦
دیدگاه ها (۲۲)

#🍕

یعنی #هیچکس 😔 😞

#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 2 ⏳ 🔪 💉 ❌ شب هفدهماین داستان: باز...

‏تو ایران ، حتی دیگه بستنی عروسکی هم خوشحال نیست.

Part ¹²⁹ا.ت ویو:مثل اینکه خودش بود..به داخل راهنمایش کردم..و...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط