دو پارتی
دو پارتی
وقتی بیماری قلبی داری و تو دعوا....
از زبون ات
دوباره دعوا دوباره صدای داد و بیداد هامون سکوت خونه رو میشکست و از این وضعیت اصلا خوشم نمیومد
تهیونگ:چرا جواب منو نمیدی ها؟(داد)
ات: میشه تمومش کنی ؟(داد)
تهیونگ: تمومش کنم که بری دوباره خیانت کنی؟(داد)
ات:چرا نمیفهمی من خیانت نکردم (داد)
با سوزش یه طرف صورتم حرفم تموم شد
تهیونگ : میدونی چیه؟همش بخاطر منه اگه اون روزی که گوشه خیابون بیهوش پیدات کرده بودم نمیبردمت بیمارستان الان انقدر اعصابم خورد نمیشد ای کاش اون قلب لعنتیت از کار بیوفته
با صدای در فهمیدم رفته دیگه نتونستم روی پام وایسم و افتادم اشکام داشت تند تند میومد و قلبم خیلی سریعتر از حد معمولش میزد قرص هام طبقه ی بالا بود و باید سریع میخوردمشون اما انقدر حالم بد شده بود که حتی نمیتونستم سینه خیز برم .
از زبون تهیونگ
ایییی لعنت به من چرا نمیتونم اعصبانیتمو کنترل کنم چرا روش دست بلند کردم چرا این حرف هارو بهش زدم
گوشیم رو در آوردم و به جونگ کوک زنگ زدم
جونگ کوک:الو
تهیونگ:خونه ای ؟
جونگ کوک:آره
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت خونه ی کوک بعد از تقریباً یه ربع رسیدم زنگ درو زدم که باز کرد
جونگ کوک:سلام خوبی ؟(نگران)
تهیونگ:نه اصلأ خوب نیستم
جونگ کوک:چیشده؟
تهیونگ:(ماجرا رو تعریف کرد)
جونگکوک: داداش گند زدی
تهیونگ:میدونم گند زدم فقط نمیدونم چطوری درستش کنم
جونگکوک:به نظرم الان بری خونه باهاش حرف بزنی خیلی بهتره
به حرف جونگکوک گوش دادم و رفتم خونه هرچی زنگ زدم ات درو باز نکرد فکر کردم خوابیده برای همین خودم درو باز کردم
اما تا در رو باز کردم چشمام افتاد به اتی که گوشه ی خونه افتاده بود و نفس نفس میزد سریع رفتم سمتش
تهیونگ:ات.. ات حالت خوبه؟چشماتو باز کن (بغض )
ات:(چیزی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد)
سریع بغلش کردم و به طرف نزدیک ترین بیمارستان روندم
از زبون ات
با صداهای آشنایی که بهم میگفتن الان وقتش نیست بیدار شو چشمام رو باز کردم که دیدم تهیونگ کنارم روی تخت نشسته
تهیونگ:ات ات بهوش اومدی؟(ذوق و گریه )
ات:اوهوم
تهیونگ:م.من معذرت میخوام ات نباید اون حرفارو میزدم (گریه)
ات:تهیونگا من خیانت نکردم (بی حال)
تهیونگ:میدونم عزیزم میدونم اشتباه کردم که حرفت رو باور نکردم (گریه)
ات: یااا تهیونگا گریه نکن(بی حال)
تهیونگ:ات حالت خوبه؟
اگه میگفتم آره داشتم دروغ میگفتم ولی از طرفی هم نمی خواستم ناراحتش کنم
ات:من ...من خوبم (بی حال )
از زبون تهیونگ
بعد از گفتن اینکه حالش خوبه چشماش بسته شد و دستگاه شروع کرد به بوق زدن سریع دکتر هارو صدا کردم ولی.....
وقتی بیماری قلبی داری و تو دعوا....
از زبون ات
دوباره دعوا دوباره صدای داد و بیداد هامون سکوت خونه رو میشکست و از این وضعیت اصلا خوشم نمیومد
تهیونگ:چرا جواب منو نمیدی ها؟(داد)
ات: میشه تمومش کنی ؟(داد)
تهیونگ: تمومش کنم که بری دوباره خیانت کنی؟(داد)
ات:چرا نمیفهمی من خیانت نکردم (داد)
با سوزش یه طرف صورتم حرفم تموم شد
تهیونگ : میدونی چیه؟همش بخاطر منه اگه اون روزی که گوشه خیابون بیهوش پیدات کرده بودم نمیبردمت بیمارستان الان انقدر اعصابم خورد نمیشد ای کاش اون قلب لعنتیت از کار بیوفته
با صدای در فهمیدم رفته دیگه نتونستم روی پام وایسم و افتادم اشکام داشت تند تند میومد و قلبم خیلی سریعتر از حد معمولش میزد قرص هام طبقه ی بالا بود و باید سریع میخوردمشون اما انقدر حالم بد شده بود که حتی نمیتونستم سینه خیز برم .
از زبون تهیونگ
ایییی لعنت به من چرا نمیتونم اعصبانیتمو کنترل کنم چرا روش دست بلند کردم چرا این حرف هارو بهش زدم
گوشیم رو در آوردم و به جونگ کوک زنگ زدم
جونگ کوک:الو
تهیونگ:خونه ای ؟
جونگ کوک:آره
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت خونه ی کوک بعد از تقریباً یه ربع رسیدم زنگ درو زدم که باز کرد
جونگ کوک:سلام خوبی ؟(نگران)
تهیونگ:نه اصلأ خوب نیستم
جونگ کوک:چیشده؟
تهیونگ:(ماجرا رو تعریف کرد)
جونگکوک: داداش گند زدی
تهیونگ:میدونم گند زدم فقط نمیدونم چطوری درستش کنم
جونگکوک:به نظرم الان بری خونه باهاش حرف بزنی خیلی بهتره
به حرف جونگکوک گوش دادم و رفتم خونه هرچی زنگ زدم ات درو باز نکرد فکر کردم خوابیده برای همین خودم درو باز کردم
اما تا در رو باز کردم چشمام افتاد به اتی که گوشه ی خونه افتاده بود و نفس نفس میزد سریع رفتم سمتش
تهیونگ:ات.. ات حالت خوبه؟چشماتو باز کن (بغض )
ات:(چیزی نمیگفت و فقط نفس نفس میزد)
سریع بغلش کردم و به طرف نزدیک ترین بیمارستان روندم
از زبون ات
با صداهای آشنایی که بهم میگفتن الان وقتش نیست بیدار شو چشمام رو باز کردم که دیدم تهیونگ کنارم روی تخت نشسته
تهیونگ:ات ات بهوش اومدی؟(ذوق و گریه )
ات:اوهوم
تهیونگ:م.من معذرت میخوام ات نباید اون حرفارو میزدم (گریه)
ات:تهیونگا من خیانت نکردم (بی حال)
تهیونگ:میدونم عزیزم میدونم اشتباه کردم که حرفت رو باور نکردم (گریه)
ات: یااا تهیونگا گریه نکن(بی حال)
تهیونگ:ات حالت خوبه؟
اگه میگفتم آره داشتم دروغ میگفتم ولی از طرفی هم نمی خواستم ناراحتش کنم
ات:من ...من خوبم (بی حال )
از زبون تهیونگ
بعد از گفتن اینکه حالش خوبه چشماش بسته شد و دستگاه شروع کرد به بوق زدن سریع دکتر هارو صدا کردم ولی.....
۱۱.۸k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.