ریالیتی شو
P:28
صبح، وقتی همه سر میز صبحونه بودن، نامهای از تهیهکنندهها رسید.
📩 «امروز، چهار نفر انتخاب شده برای یک قرار دوبل خواهند رفت. این قرار میتواند مسیر رابطهها را تغییر دهد. افراد انتخابشده: تو – هیونجین – جونگکوک – فاریتا.»
همه یکهو نگاه کردن.
لیسا با خنده: «واو… این انتخاب خیلی عجیب بود.»
ایان (زیر لب، کمی عصبی): «فاریتا هم…؟»
---
🔹 شروع قرار
محل قرار یه کافه دنج نزدیک دریا بود. میز چهارنفره، درست مثل فضای "عشق ابدی".
جونگکوک زودتر از همه نشست و لبخند زد.
جونگکوک: «خب، بالاخره فرصت شد چهارتامون بدون بقیه باشیم.»
هیونجین مستقیم بهت نگاه کرد، ولی چیزی نگفت. نگاهش پر از نگرانی بود.
فاریتا ساکت بود. فقط با نی توی لیوانش بازی میکرد.
---
🔹 مکالمه پرتنش
جونگکوک (رو به تو): «دیشب حس کردم سوالام ناراحتت کرد. ولی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. وقتی یکی رو دوست داری، میخوای همهچی رو بدونی.»
هیونجین: «دوست داشتن دلیل نمیشه توی رابطهی بقیه دخالت کنی.»
جونگکوک: «مطمئنی رابطهای هست؟ چون من چیزی جز تردید توی نگاهش (به تو اشاره میکنه) نمیبینم.»
تو (با استرس): «میشه اینو اینجا مطرح نکنیم؟»
فضا ساکت شد. فاریتا هم سرش رو بالا گرفت و گفت:
فاریتا: «فکر نکن فقط شماها مشکل دارین. منم الان نمیدونم باید به کی اعتماد کنم. ایان منو ول کرد چون دلش جای دیگه بود. حالا من باید چی کار کنم؟ دوباره ریسک کنم یا عقب بکشم؟»
---
🔹 مصاحبههای خصوصی
هیونجین: «وقتی دیدم جونگکوک مستقیم داره باهاش حرف میزنه، دلم ریخت. میخواستم داد بزنم: اون مال منه! ولی مگه اینجا میشه همچین حرفی زد؟»
جونگکوک: «من اهل بازیهای دوپهلو نیستم. اگه حس کنم کسی رو میخوام، مستقیم میگم. حتی اگه باعث دشمنی بشه.»
فاریتا: «این قرار برای من بیشتر مثل فرصتی بود برای دوباره شروع کردن. شاید… شاید هنوز یه نفر منتظرم باشه.»
---
🔹 پایان قرار
تهیهکنندهها آخر قرار یه پاکت دیگه دادن:
📩 «امشب باید پیامی ناشناس برای کسی بفرستید که قلبتون رو به تپش میاندازه. حتی اگه طرف مقابل کنارتون نبوده.»
*پایان*
صبح، وقتی همه سر میز صبحونه بودن، نامهای از تهیهکنندهها رسید.
📩 «امروز، چهار نفر انتخاب شده برای یک قرار دوبل خواهند رفت. این قرار میتواند مسیر رابطهها را تغییر دهد. افراد انتخابشده: تو – هیونجین – جونگکوک – فاریتا.»
همه یکهو نگاه کردن.
لیسا با خنده: «واو… این انتخاب خیلی عجیب بود.»
ایان (زیر لب، کمی عصبی): «فاریتا هم…؟»
---
🔹 شروع قرار
محل قرار یه کافه دنج نزدیک دریا بود. میز چهارنفره، درست مثل فضای "عشق ابدی".
جونگکوک زودتر از همه نشست و لبخند زد.
جونگکوک: «خب، بالاخره فرصت شد چهارتامون بدون بقیه باشیم.»
هیونجین مستقیم بهت نگاه کرد، ولی چیزی نگفت. نگاهش پر از نگرانی بود.
فاریتا ساکت بود. فقط با نی توی لیوانش بازی میکرد.
---
🔹 مکالمه پرتنش
جونگکوک (رو به تو): «دیشب حس کردم سوالام ناراحتت کرد. ولی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. وقتی یکی رو دوست داری، میخوای همهچی رو بدونی.»
هیونجین: «دوست داشتن دلیل نمیشه توی رابطهی بقیه دخالت کنی.»
جونگکوک: «مطمئنی رابطهای هست؟ چون من چیزی جز تردید توی نگاهش (به تو اشاره میکنه) نمیبینم.»
تو (با استرس): «میشه اینو اینجا مطرح نکنیم؟»
فضا ساکت شد. فاریتا هم سرش رو بالا گرفت و گفت:
فاریتا: «فکر نکن فقط شماها مشکل دارین. منم الان نمیدونم باید به کی اعتماد کنم. ایان منو ول کرد چون دلش جای دیگه بود. حالا من باید چی کار کنم؟ دوباره ریسک کنم یا عقب بکشم؟»
---
🔹 مصاحبههای خصوصی
هیونجین: «وقتی دیدم جونگکوک مستقیم داره باهاش حرف میزنه، دلم ریخت. میخواستم داد بزنم: اون مال منه! ولی مگه اینجا میشه همچین حرفی زد؟»
جونگکوک: «من اهل بازیهای دوپهلو نیستم. اگه حس کنم کسی رو میخوام، مستقیم میگم. حتی اگه باعث دشمنی بشه.»
فاریتا: «این قرار برای من بیشتر مثل فرصتی بود برای دوباره شروع کردن. شاید… شاید هنوز یه نفر منتظرم باشه.»
---
🔹 پایان قرار
تهیهکنندهها آخر قرار یه پاکت دیگه دادن:
📩 «امشب باید پیامی ناشناس برای کسی بفرستید که قلبتون رو به تپش میاندازه. حتی اگه طرف مقابل کنارتون نبوده.»
*پایان*
- ۱۰.۵k
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط