داستانشب

#داستان_شب...



🌺 🍃 چند نفر از پلی عبور می کردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند.



همه در کنار رودخانه جمع شدند تا شاید بتوانند بهشون کمک رسانند.
ولی وقتی دیدند شدت آب آنقدر زیاد است،
که نمی شه براشون کاری کرد. به آن دو نفر گفتند که امکان نجاتتون وجود نداره! و شما به زودی خواهید مرد !

در ابتدا آن دو مرد این حرف ها را نادیده گرفتند و کوشیدند که از آب بیرون بیایند، اما همه دائما به آنها می گفتند که تلاش تون بی فایده هست و شما خواهید مرد ! پس از مدتی یکی از دو نفر دست از تلاش برداشت و جریان آب او را با خود برد. اما شخص دیگر همچنان با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از آب تلاش می کرد. بیرونی ها همچنان فریاد می زدند که تلاشت بی فایده هست. اما او با توان بیشتری تلاش می کرد و بالا خره از رودخانه خروشان خارج شد.

وقتی که از آب بیرون آمد، معلوم شد که مرد نا شنواست. در واقع او تمام این مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند!


ناشنوا باش..
وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند.

#شبتون_بخیر🌹
دیدگاه ها (۵)

🍂 یک پاییز غصه پشتِ در خوابیده...سی روز نارنجیِ پررنگمهر هم ...

صبح که خانه راترک می‌کنم جوانمو شب،پیر به خانه باز می‌گردمبا...

#بدانیم...💠 در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم....

#هنر_عکاسی...#دنیای_پرندگان...

🧐جعبه سیاهی که نباید باز شود🤔ماجرای هواپیمای اوکراینی خیلی ف...

🧐جعبه سیاهی که نباید باز شود🤔ماجرای هواپیمای اوکراینی خیلی ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط