خسته از سرزمین غمگینم
خسته از سرزمین غمگینم
خسته از روزهای پر دردم
تو زمان و مکان من هستی
من از این ها چگونه برگردم؟
اول قصه روی برگرداند
روی من چشم های خود را بست
خنده هایی که قبل تو باشد
آشنایی زدایی محض است
وسط خط خطی کاغذ خود
گریه کردم، دو چشم تابش کرد
عشوه داری، برای تو باید
از تمام حروف خواهش کرد
مثل شعری اسیر تکرارم
ورق کاغذی و خودکارم
من خودم پا گذاشتم به دلت
از سرت دست برنمی دارم
میدرخشی و ماه میبیند
آبروی زمین شدی دختر
چقدر دل گذاشتی برهم
تو که دیوار چین شدی دختر
خسته ام از سکوت بعد از این
بی تو هرشب دوبار غمگینم
بروم بی تو، بی تو برگردم
مثل حس قطار غمگینم
چه کنم من که موی تو هرصبح
رنگ روشن به آسمان می داد؟
بی شرف چشم های لعنتی ات
آخرش کار دستمان میداد...
از خدا خواستم نباشم تا
در حق عشق ناحقی نکنم
گفته ام من که دوستت دارم
کاش میشد دهن لقی نکنم
میروی باز چهره ات اما
وسط گریه های من تار است
هیچکس هیچکس نمیفهمد
سرنوشت قطار تکرار است
باید این شعر را دوباره نوشت
نیستی تو دوباره نامه دهم
نیستی تو خودت بگو که چطور
بی تو این شعر را ادامه دهم...؟
.
خسته از روزهای پر دردم
تو زمان و مکان من هستی
من از این ها چگونه برگردم؟
اول قصه روی برگرداند
روی من چشم های خود را بست
خنده هایی که قبل تو باشد
آشنایی زدایی محض است
وسط خط خطی کاغذ خود
گریه کردم، دو چشم تابش کرد
عشوه داری، برای تو باید
از تمام حروف خواهش کرد
مثل شعری اسیر تکرارم
ورق کاغذی و خودکارم
من خودم پا گذاشتم به دلت
از سرت دست برنمی دارم
میدرخشی و ماه میبیند
آبروی زمین شدی دختر
چقدر دل گذاشتی برهم
تو که دیوار چین شدی دختر
خسته ام از سکوت بعد از این
بی تو هرشب دوبار غمگینم
بروم بی تو، بی تو برگردم
مثل حس قطار غمگینم
چه کنم من که موی تو هرصبح
رنگ روشن به آسمان می داد؟
بی شرف چشم های لعنتی ات
آخرش کار دستمان میداد...
از خدا خواستم نباشم تا
در حق عشق ناحقی نکنم
گفته ام من که دوستت دارم
کاش میشد دهن لقی نکنم
میروی باز چهره ات اما
وسط گریه های من تار است
هیچکس هیچکس نمیفهمد
سرنوشت قطار تکرار است
باید این شعر را دوباره نوشت
نیستی تو دوباره نامه دهم
نیستی تو خودت بگو که چطور
بی تو این شعر را ادامه دهم...؟
.
۱.۸k
۲۱ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.