بدنم زجر می کشد.
بدنم زجر میکشد.
پوست تنم درد میکند
سینهام...
دست و پایم، سرم خالی است
و دلم بهم میخورد و از همه بدتر...
طعمی است که در دهنم است
نه خون است. نه مرگ است. نه تب.
اما همه اینها با هم کافی است...
که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه شود
و از همه موجودات نفرت پیدا کنم
چه سخت است...
چه تلخ است انسان بودن.
پوست تنم درد میکند
سینهام...
دست و پایم، سرم خالی است
و دلم بهم میخورد و از همه بدتر...
طعمی است که در دهنم است
نه خون است. نه مرگ است. نه تب.
اما همه اینها با هم کافی است...
که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه شود
و از همه موجودات نفرت پیدا کنم
چه سخت است...
چه تلخ است انسان بودن.
۱۱۸.۹k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.