رمان یک خاطره پارت ۲۴: بغل ♡•♡
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_²⁴ [🖤♥]
«شدو ❤️🩹🕷»
سونیکو راهی کردم شربت رو خورد و بقیه اش رو داد به من و رفت.
رفتم سمت درخت.
کلمو کوبیدم به درخت.
- این چه کاری بود من کردم.
بازم کوبیدم.
- عجب خری هستم برا چی بغلش کردم؟!
سرمو محکم به درخت میکوبیدم ولی دردی احساس نمیکردم.
نزدیک بود سونیک بفهمه منم دمم رو تکون میدادم. •-•"'
شربت رو سر کشیدم و همه جا تاریک شد.
«سیلور🌪🤍»
توی کارگاه منتظر سونیک بودیم که یهو صدایی از بیرون اومد.
در رو باز کردم.
- بچه ها سونیک اینجاست.
سونیک- آخ داغون شدم.
سریع بلند شد و رفت به سمت بیمارستان.
«سونیک💙⚡»
سریع رفتم به سمت بیمارستان و با دکتر روبرو شدم.
دکتر- خبر خوش! مریضتون به هوش اومد!
شروع کردم به بالا و پایین پریدن از خوشحالی.
دکتر- اقا اروم باش اینجا بیمارستانه ها!
- اوخ ببخشید.
اجازه ملاقات گرفتم و رفتم پیش شدو.
- سلام شدو.
شدو با خستگی چشماشو باز کرد.
شدو- حالم خوب شه خودم میکشمت. " با خنده و شوخی"
- عمرااا نمیتونی.
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یک_خاطره [🖤♥]
#پارت_²⁴ [🖤♥]
«شدو ❤️🩹🕷»
سونیکو راهی کردم شربت رو خورد و بقیه اش رو داد به من و رفت.
رفتم سمت درخت.
کلمو کوبیدم به درخت.
- این چه کاری بود من کردم.
بازم کوبیدم.
- عجب خری هستم برا چی بغلش کردم؟!
سرمو محکم به درخت میکوبیدم ولی دردی احساس نمیکردم.
نزدیک بود سونیک بفهمه منم دمم رو تکون میدادم. •-•"'
شربت رو سر کشیدم و همه جا تاریک شد.
«سیلور🌪🤍»
توی کارگاه منتظر سونیک بودیم که یهو صدایی از بیرون اومد.
در رو باز کردم.
- بچه ها سونیک اینجاست.
سونیک- آخ داغون شدم.
سریع بلند شد و رفت به سمت بیمارستان.
«سونیک💙⚡»
سریع رفتم به سمت بیمارستان و با دکتر روبرو شدم.
دکتر- خبر خوش! مریضتون به هوش اومد!
شروع کردم به بالا و پایین پریدن از خوشحالی.
دکتر- اقا اروم باش اینجا بیمارستانه ها!
- اوخ ببخشید.
اجازه ملاقات گرفتم و رفتم پیش شدو.
- سلام شدو.
شدو با خستگی چشماشو باز کرد.
شدو- حالم خوب شه خودم میکشمت. " با خنده و شوخی"
- عمرااا نمیتونی.
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
۳.۰k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.