دروغ اجباری پارت 11

دروغ اجباری
پارت 11


شوگا:باشه حالا چرا جوش اوردی؟!

جیمین:اممم...خب...چیزه..خودمم از این تجربه ها داشتم!


جیهوپ:عه پس بعدا واسمون تعریف کن.

جیمین:باشه...بعدا!

نامجون:راستی بچه ها دقت کردید چانیولم هنوز نیو...

در باز شد و چانیول اومد داخل اونم مستقیم رفت تو تختش ولی یه اخم کوچیکی داشت.

نامجون:اها هیچی.

#جیمین

هردوتاشون عصبی برگشتن.

یه خبرایی بین اینا هست از همون اول معلوم بود همو میشناسن.

آه...ساعت 12عه.

جیمین:بچه ها بگیریم بخوابیم دیگه از فردا باید شروع کنیم.

همه شب بخیر گفتنو خوابیدن.

#صبح
(هنوز از زبون جیمین)

صبح 7 پاشدیم.

بازم رزی و چانیول نبودن.

ای بابااا اینا هی قراره غیبشون بزنه؟

جیمین:بچه ها شاید اونا زودتر بیدار شدن رفتن پایین بیاین ما هم لباس عوض کنیم بریم.

همه:اوکی

#بیتا

لباس پوشیدن و رفتن پایین.

داشتن از ساختمون میرفتن پایین که رزی و چانیول رو توی حیاط دیدن(مثلا یه طرفش شیشست)






لایک+25
کامنت+30
دیدگاه ها (۶۹)

ج ناشناس

یادی کنیم از اینجا 😐💔💔💔💔

ج ناشناس

ورق بزن💫

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۳

زور و عشق پارت ۱۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط