معامله نهایی
معامله نهایی
پارت دوم
« خیلی خب ، به هر حال باید بگم که اگر فکر کردی قراره پیشنهادتو قبول کنم ، درکمال ناراحتی کور خوندی »
« از موقعی که از ما دور شدی احمق شدی . من رئیس این شرکتم و اگر الان تورو اخراج کنم تو کاملا به شغل پیشنهادی من احتیاج داری »
لعنت ، لعنت ، لعنت .
سرفه کوچکی برای صاف کردن صدام کردم ، کمرمو صاف کردم و به چشماش نگاه کردم و تلاش کردم سرسخت بنظر بیام . « منشی تو بودن قراره چجوری باشه ؟»
پوزخندی زد که باعث میشد جیغ بزنم و گفت « کاملا عادی ، همون کاری که منشیای دیگه انجام میدن . اما بزار از الان بگم ، قراره یکم خطر داسته باشه »
« پس فکر کنم یه محافظ احتیاج دارم »
« نه عزیزم ، تو به هیچ محافظی نیاز نداری ، اونقدرم احمق نیستم که مروارید ارزشمندی مثل تورو در معرض خطر بزارم »
با قاطعیت گفتم : « من هم میخوام یه شرط بزارم . »
وقتی کلمه « هرچی پرنسس بگه » از لب هاش بیرون اومد نمیدونم چجوری ، اما خودم رو کنترل کردم که جیغ نزنم صدامو صاف کردم و گفتم : « درواقع ، قانون هام چندتا هستن . قانون شماره یک ، تو فقط به عنوان یه رئیس میتونی بهش دستور بدی . شماره دو ، من خیلی خوشحال نمیشم تا با بقیه هوانگ ها ملاقات داشته باشم پس من در جلساتت حضور ندارم . شماره سه و مهم ترین ، من قراره همیشه ازاد باشم »
برای چند ثانیه چشماشو بست ، بعد دوباره بهم نگاه کرد و گفت « مثل همیشه رو همه چیز کنترل داری . قبوله . همه قانونات بدون لحظه ای تردید انجام میشن بانو »
#هیونجین #فیکشن
پارت دوم
« خیلی خب ، به هر حال باید بگم که اگر فکر کردی قراره پیشنهادتو قبول کنم ، درکمال ناراحتی کور خوندی »
« از موقعی که از ما دور شدی احمق شدی . من رئیس این شرکتم و اگر الان تورو اخراج کنم تو کاملا به شغل پیشنهادی من احتیاج داری »
لعنت ، لعنت ، لعنت .
سرفه کوچکی برای صاف کردن صدام کردم ، کمرمو صاف کردم و به چشماش نگاه کردم و تلاش کردم سرسخت بنظر بیام . « منشی تو بودن قراره چجوری باشه ؟»
پوزخندی زد که باعث میشد جیغ بزنم و گفت « کاملا عادی ، همون کاری که منشیای دیگه انجام میدن . اما بزار از الان بگم ، قراره یکم خطر داسته باشه »
« پس فکر کنم یه محافظ احتیاج دارم »
« نه عزیزم ، تو به هیچ محافظی نیاز نداری ، اونقدرم احمق نیستم که مروارید ارزشمندی مثل تورو در معرض خطر بزارم »
با قاطعیت گفتم : « من هم میخوام یه شرط بزارم . »
وقتی کلمه « هرچی پرنسس بگه » از لب هاش بیرون اومد نمیدونم چجوری ، اما خودم رو کنترل کردم که جیغ نزنم صدامو صاف کردم و گفتم : « درواقع ، قانون هام چندتا هستن . قانون شماره یک ، تو فقط به عنوان یه رئیس میتونی بهش دستور بدی . شماره دو ، من خیلی خوشحال نمیشم تا با بقیه هوانگ ها ملاقات داشته باشم پس من در جلساتت حضور ندارم . شماره سه و مهم ترین ، من قراره همیشه ازاد باشم »
برای چند ثانیه چشماشو بست ، بعد دوباره بهم نگاه کرد و گفت « مثل همیشه رو همه چیز کنترل داری . قبوله . همه قانونات بدون لحظه ای تردید انجام میشن بانو »
#هیونجین #فیکشن
- ۱۱۶
- ۰۶ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط