یونگی : جیمین
یونگی : جیمین
جیمین : هوم؟
یونگی : تو چرا نمیجنگی
جیمین : ه..هوم؟
یونگی : گفتم چرا نمیجنگی
جیمین : خب...راستش..من هیچوقت تصمیم نداشتم سرباز بشم...با تصمیمای تهیونگ و جونگ کوک جلو رفتم..حقیقتش علاقه ای به جنگیدن ندارم...
یونگی : میترسی؟
جیمین : چی..نه نه کی گفته میترسم خیلی هم شجاعم
یونگی :*خنده*
جیمین : چرا همچین سوالی میپرسین
یونگی : میخوام به جین بگم...مقامتو بالا ببره
جیمین : واسه چی...من که...
یونگی : اینو بخاطر خودت میگم...و به خاطر میلی..نه میخوام یه سرباز بمونی...نه فرمانده. فرمانده بودن کارش خیلی سخت تره...
جیمین : پس چی؟
یونگی : حالا با جین حرف میزنم بقیش با خودش..رییس هم باید اطلاع داشته باشه..حالا حالا هم جین اون گوزوی چصو بام حرف نمیزنه
جیمین : مشکلی نیس..ممنون
یونگی : شب خوش
جیمین : شب خوش
*صبح*
*یونگی*
سربازا در حال رسیدگی به اسباشون بودن
رفتم یکم استراحت کنم.
مثل همیشه دیدم ات پیش پسراس...جین هم پیششونه پفیوز فک میکنی ازت میترسم نمیزاری نزدیکش بشم..رفتم سمتشون
جین : ی..یونگی
یونگی : سلام...چطور شدی ات؟..
ات : عالیم فرمانده مین
جین : داری از دستورات سرپیچی میکنی
یونگی : از کی پا به دستورات گزاشتی جین؟...گنده گوزی نکن واسم
جین : من ندارم شوخی میکنم
یونگی : منم ندارم شوخی میکنم تازه کلی حرف دارم بات
جین : چه حرفی؟
یونگی : میخوام مقام جیمینو ترفیع کنی
جین : هوم؟
تهیونگ و کوک : چیییییییی
کوک : چرا جیمین!!
تهیونگ : اون که نمیجنگههه
کوک : رتبه اخر رو بین سربازا اورد
تهیونگ : ما هم میخوایم ترفیع بگیریم
ات : حتما جیمین یه کار فوقالعاده ای کرده که فرمانده مین میخواد اونو ترفیع کنه
تهیونگ : ما چی پس
یونگی : خب ات حالا ازت یه سوال دارم
ات : بفرمایین
یونگی : من یا جین
جین : این دیگه چجور سوالیه ات فرق نمیزاره بین فرمانده ها
ات : فرمانده مین
جین : 😐
یونگی : بفرما دیدی پس سعی نکن منو ازش دور کنی
ات : چرا میخواد منو ازتون دور کنه؟
یونگی : فک میکنه بهت اسیب زدم
ات : موقع مبارزه شما از اول اعصاب نداشتین خودمم بعد اینکه قبول کردین من پشیمون شدم ولی از یه سمت هم دوس داشتم مبارزه سخت رو امتحان کنم حرفی نزدم...اما الان حالم خوبه نیازی به نگرانی نیس..
یونگی : خداروشکر...من هیچ وقت نمیخوام ارزوت تبدیل به نفرت بشه
اومد سمتم بغلم کرد...اصن همچین انتضاری نداشتم..حس خیلی خوبی بهم داده..هیچ وقت جرعت نمیکرد بیاد سمتم..فقد وقتی بچه بود یه بار اینکارو کرد. دوتا دستامو پشت کمرش گزاشتم و متقابلا بغلش کردم
ات : منم نمیخوام شمارو از دست بدم
بهش نگاه کردم لبخند زده. انگار از خداش بود.
جین : قلبم
تهیونگ : قلبم داره به جای خون اکلیل پمپاژ میکنه
کوک : چرا من نباید جای فرمانده مین ایستاده باشم
تهیونگ : این باز شروع کرد
هوسوک : ولی واقعا خیلی بهم میان 5 سال پیش فک میکردم ات جونگ کوکو دوس داره..
جیمین : دوتا قلب پاک در یک قالب...
جیمین : هوم؟
یونگی : تو چرا نمیجنگی
جیمین : ه..هوم؟
یونگی : گفتم چرا نمیجنگی
جیمین : خب...راستش..من هیچوقت تصمیم نداشتم سرباز بشم...با تصمیمای تهیونگ و جونگ کوک جلو رفتم..حقیقتش علاقه ای به جنگیدن ندارم...
یونگی : میترسی؟
جیمین : چی..نه نه کی گفته میترسم خیلی هم شجاعم
یونگی :*خنده*
جیمین : چرا همچین سوالی میپرسین
یونگی : میخوام به جین بگم...مقامتو بالا ببره
جیمین : واسه چی...من که...
یونگی : اینو بخاطر خودت میگم...و به خاطر میلی..نه میخوام یه سرباز بمونی...نه فرمانده. فرمانده بودن کارش خیلی سخت تره...
جیمین : پس چی؟
یونگی : حالا با جین حرف میزنم بقیش با خودش..رییس هم باید اطلاع داشته باشه..حالا حالا هم جین اون گوزوی چصو بام حرف نمیزنه
جیمین : مشکلی نیس..ممنون
یونگی : شب خوش
جیمین : شب خوش
*صبح*
*یونگی*
سربازا در حال رسیدگی به اسباشون بودن
رفتم یکم استراحت کنم.
مثل همیشه دیدم ات پیش پسراس...جین هم پیششونه پفیوز فک میکنی ازت میترسم نمیزاری نزدیکش بشم..رفتم سمتشون
جین : ی..یونگی
یونگی : سلام...چطور شدی ات؟..
ات : عالیم فرمانده مین
جین : داری از دستورات سرپیچی میکنی
یونگی : از کی پا به دستورات گزاشتی جین؟...گنده گوزی نکن واسم
جین : من ندارم شوخی میکنم
یونگی : منم ندارم شوخی میکنم تازه کلی حرف دارم بات
جین : چه حرفی؟
یونگی : میخوام مقام جیمینو ترفیع کنی
جین : هوم؟
تهیونگ و کوک : چیییییییی
کوک : چرا جیمین!!
تهیونگ : اون که نمیجنگههه
کوک : رتبه اخر رو بین سربازا اورد
تهیونگ : ما هم میخوایم ترفیع بگیریم
ات : حتما جیمین یه کار فوقالعاده ای کرده که فرمانده مین میخواد اونو ترفیع کنه
تهیونگ : ما چی پس
یونگی : خب ات حالا ازت یه سوال دارم
ات : بفرمایین
یونگی : من یا جین
جین : این دیگه چجور سوالیه ات فرق نمیزاره بین فرمانده ها
ات : فرمانده مین
جین : 😐
یونگی : بفرما دیدی پس سعی نکن منو ازش دور کنی
ات : چرا میخواد منو ازتون دور کنه؟
یونگی : فک میکنه بهت اسیب زدم
ات : موقع مبارزه شما از اول اعصاب نداشتین خودمم بعد اینکه قبول کردین من پشیمون شدم ولی از یه سمت هم دوس داشتم مبارزه سخت رو امتحان کنم حرفی نزدم...اما الان حالم خوبه نیازی به نگرانی نیس..
یونگی : خداروشکر...من هیچ وقت نمیخوام ارزوت تبدیل به نفرت بشه
اومد سمتم بغلم کرد...اصن همچین انتضاری نداشتم..حس خیلی خوبی بهم داده..هیچ وقت جرعت نمیکرد بیاد سمتم..فقد وقتی بچه بود یه بار اینکارو کرد. دوتا دستامو پشت کمرش گزاشتم و متقابلا بغلش کردم
ات : منم نمیخوام شمارو از دست بدم
بهش نگاه کردم لبخند زده. انگار از خداش بود.
جین : قلبم
تهیونگ : قلبم داره به جای خون اکلیل پمپاژ میکنه
کوک : چرا من نباید جای فرمانده مین ایستاده باشم
تهیونگ : این باز شروع کرد
هوسوک : ولی واقعا خیلی بهم میان 5 سال پیش فک میکردم ات جونگ کوکو دوس داره..
جیمین : دوتا قلب پاک در یک قالب...
۱۱۵.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.