p14
*جین*
تهیونگ : این سر و صدا واسه چیه جونگ کوک؟
کوک :*ترس*
تهیونگ : ا..ات خوبی؟
جین : سرورم...باید به بانو رسیدگی بشه.. غذاشونو نخوردن
تهیونگ : میبرمش به اتاقش..برو غذاشو اماده کن
جین : چشم
بانو کیم رو دادم دست اقای کیم...
اون پسر...میخواد دوباره خودشو به مقام امپراطور برسونه ولی نمیدونه چطور...این تنها فکری بود که به سرت زد؟...یه ملکه ضعیف رو بکشی؟..
رفتم سمتش و در گوشش زمزمه کردم
جین : خودت داری خودتو لو میدی..فک میکنی کسی نمیفهمه عضو قمار بازا شدی...همین الانم همه بهت شک کردن..اینجا به عنوان یه محافظ..یه ملکه عاشقت شده و تمام خدمه ها دوست دارن...یا اینکه..یه امپراطور بزرگ و سنگدل..که مردم اونو یه قمار باز...یه قاتل صدا کنن..انتخاب با خودته..
بلند شدم خواستم برم که...دیدم یه سنجاب از قصر رفت بیرون...
*جیمین*
چقد بامزه بود ات دیشب..حالش چطوره الان
همونطور که با جوجه قو روبه روم حرف میزدم دیدم سنجابم برگشت.
جیمین : هوم؟...هی چرا برگشتی مگه پیش ات نبودی؟
سنجاب :......
جیمین : چ...چی؟*شوکه*..محافظ ات خیانتکاره؟!
سنجاب :......
جیمین : حال ات بد شده؟! چ..چرا؟!!
سنجاب :......
جیمین :م..محافظ..بهش اسیب زد...باید بهش سر بزنم
سنجاب :......
جیمین : نگران نباش..مجبور نیستم چهرمو بهشون نشون بدم...اما به دوستامون بگو...هر موقع تو مشکل افتادم بهشون خبر بده
سنجاب :......
جیمین : عجب حیوونی هستی من نمیتونم یه گرگ رو باخودم ببرم...به هر حال..تورو با خودم میبرم
شنلمو پوشیدم و از جنگل بیرون رفتم...
*جین*
غذا بانو کیم رو اماده کردم خواستم برم بالا که باز با جونگ کوک مواجه شدم
کوک : خودم میبرم
جین : فکرشم نکن بزارم بری سمت اتاق بانو کیم
کوک : موندم چرا پیشت حس کوچیک بودن میکنم
جین : چون من 30 سالمه باهوش
کوک :.......
جوابی نداد...جاش یه قیافه بامزه گرف...این پسر هنوز پنج سالس بخدا فقد قد کشیده
رفتم بالا....در اتاق رو زدم
تهیونگ : بیا تو
با تایید اقای کیم رفتم داخل... غذای بانو کیم رو روی میز گزاشتم
تهیونگ : من میرم یه سری کار دارم باید انجام بدم...بمون پیش ات
جین : چشم سرورم
تهیونگ : این سر و صدا واسه چیه جونگ کوک؟
کوک :*ترس*
تهیونگ : ا..ات خوبی؟
جین : سرورم...باید به بانو رسیدگی بشه.. غذاشونو نخوردن
تهیونگ : میبرمش به اتاقش..برو غذاشو اماده کن
جین : چشم
بانو کیم رو دادم دست اقای کیم...
اون پسر...میخواد دوباره خودشو به مقام امپراطور برسونه ولی نمیدونه چطور...این تنها فکری بود که به سرت زد؟...یه ملکه ضعیف رو بکشی؟..
رفتم سمتش و در گوشش زمزمه کردم
جین : خودت داری خودتو لو میدی..فک میکنی کسی نمیفهمه عضو قمار بازا شدی...همین الانم همه بهت شک کردن..اینجا به عنوان یه محافظ..یه ملکه عاشقت شده و تمام خدمه ها دوست دارن...یا اینکه..یه امپراطور بزرگ و سنگدل..که مردم اونو یه قمار باز...یه قاتل صدا کنن..انتخاب با خودته..
بلند شدم خواستم برم که...دیدم یه سنجاب از قصر رفت بیرون...
*جیمین*
چقد بامزه بود ات دیشب..حالش چطوره الان
همونطور که با جوجه قو روبه روم حرف میزدم دیدم سنجابم برگشت.
جیمین : هوم؟...هی چرا برگشتی مگه پیش ات نبودی؟
سنجاب :......
جیمین : چ...چی؟*شوکه*..محافظ ات خیانتکاره؟!
سنجاب :......
جیمین : حال ات بد شده؟! چ..چرا؟!!
سنجاب :......
جیمین :م..محافظ..بهش اسیب زد...باید بهش سر بزنم
سنجاب :......
جیمین : نگران نباش..مجبور نیستم چهرمو بهشون نشون بدم...اما به دوستامون بگو...هر موقع تو مشکل افتادم بهشون خبر بده
سنجاب :......
جیمین : عجب حیوونی هستی من نمیتونم یه گرگ رو باخودم ببرم...به هر حال..تورو با خودم میبرم
شنلمو پوشیدم و از جنگل بیرون رفتم...
*جین*
غذا بانو کیم رو اماده کردم خواستم برم بالا که باز با جونگ کوک مواجه شدم
کوک : خودم میبرم
جین : فکرشم نکن بزارم بری سمت اتاق بانو کیم
کوک : موندم چرا پیشت حس کوچیک بودن میکنم
جین : چون من 30 سالمه باهوش
کوک :.......
جوابی نداد...جاش یه قیافه بامزه گرف...این پسر هنوز پنج سالس بخدا فقد قد کشیده
رفتم بالا....در اتاق رو زدم
تهیونگ : بیا تو
با تایید اقای کیم رفتم داخل... غذای بانو کیم رو روی میز گزاشتم
تهیونگ : من میرم یه سری کار دارم باید انجام بدم...بمون پیش ات
جین : چشم سرورم
۹۹.۴k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.