من چهره ام گرفته

من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
با قایقم نشسته به خشکی
فریاد می زنم
وامانده در عذابم انداخته است
در راه پر مخافت این ساحل خراب
و فاصله
است آب
امدادی ای رفیقان با من
گل کرده است پوزخندشان اما
بر من
بر قایقم که نه موزون
بر حرفهام در چه ره و رسم
بر التهابم از حد بیرون
در التهابم از حد بیرون
فریاد بر می آید از من
در وقت مرگ که با مرگ
جز بیم نیستیّ وخطر نیست
هزّالی و
جلافت و غوغای هست و نیست
سهو است و جز به پاس ضرر نیست
با سهوشان
من سهو می خرم
از حرفهای کامشکن شان
من درد می برم
خون از درون دردم سرریز می کند
من آب را چگونه کنم خشک ؟
فریاد می زنم
من چهره ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر
شماست
یک دست بی صداست
من ، دست من ،کمک ز دست شما می کند طلب

فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا
من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم
فریاد می زنم

#نیما_یوشیج



دیدگاه ها (۲)

می‌رفتیمو درختان چه بلندو تماشا چه سیاه!راهی بود از ما تا گل...

یک طایفه را بهر مکافات سرشتندیک سلسله را بهر ملاقات ...

نه به آبی‌ها دل خواهم بستنه به دريا-پريانی كه سر از آب به در...

ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می‌بینم کمین از گوشه‌ای کرد...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط