اجل کی می زند مهر خموشی بر لب مردان؟

کجا پاس حجاب از زاهد بی پیر می آید؟
که تا میخانه هم با خرقهٔ تزویر می آید

مزن دم با من آتش نفس در شکر افشانی
تو را ای صبح خام، از کام بوی شیر می آید

دلا آسان نمی آید به کف سامان آزادی
اگر از عقل رستی، عشق دامنگیر می آید

نظربازی مرا گرم است با خورشید رخساری
که آب از دیدنش در دیدهٔ تصویر می آید

ندارم فرصت آن تا جواب نامه باز آید
رسد بر لب مرا جان زود و قاصد دیر می آید

اجل کی می زند مهر خموشی بر لب مردان؟
مزار ما نیستان گشت و بانگ شیر می آید

حزین آوازهٔ مجنون فرو ننشست و ننشیند
که از شور بیابان نالهٔ زنجیر می آید
#حزین_لاهیجی
دیدگاه ها (۰)

38 سال عاشقی

بالم باش

خسته ام.و این خستگی از آن دست خستگی‌هایی نیست که خواب بتواند...

همه چیز حتی سریعتر از آنچیزی که فکرش را بکنید اتفاق افتاد.شب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط