شاهنامه ۱۵
#شاهنامه #۱۵
از آن سمت پهلوانی چون تبار ترک چون کوهی بزرگ ظاهر شد نام او شیروی بود. از صدای فریادش دلیران سپاه در جای خود خشک شده بودند. قارن با دیدن او شمشیر کشید و به سمتش حمله کرد و شیروی نیزه ای برداشت و به سمت او پرتاب کرد. قارن دلاور به زمین افتاد، سام پهلوان ایران به سمت شیروی حمله کرد. شیروی با گرزی بر سر سام کوفت و سام هم بر زمین افتاد شیروی به سمت منوچهر تاخت و گفت کجاست آن پهلوان بزرگ شما بگویید بیاید تا زره اش را از خون رنگین کنم. گرشاسب تا این سخنان را شنید اسب خود را به سمت او تاخت و گرزش را بیرون کشید و بر سر شیرو کوفت. شیرو به خاک افتاد و جان داد. دل دلیران ایران زمین شاد گشت
جنگ تا شب ادامه داشت و برتری با سپاه منوچهر بود. با تاریک شدن هوا هر دو سپاه به سمت خیمه های خود رفتند. سلم و تور که خود را شکست خورده می دیدند به فکر شبیخون افتادند
پس نیمه شب لشکر خود را آماده کردند و به سمت اقامتگاه منوچهر شتافتند. اما کارآگاهان منوچهر از حرکت آنها آگهی یافتند و به او خبر دادند. منوچهر تا این خبر را شنید سپاه را به قارن سپرد و خود با گروهی از دلیران در کمین آنها نشستند تور با سپاه خود به اقامتگاه فریدون رسید و با سپاه آنها روبرو شد که همگی آماده نبرد بودند و چاره ای نداشتند جز این که با آنها به جنگند. نبردی خونین در گرفت جوی خون به راه افتاد و از فریاد سواران صدای شمشیرها شنیده نمی شد و از آن سو منوچهر از پشت سر به سپاه تور حمله کرد و تور که نه راه پیش داشت نه راه پس، گرفتار شده بود و فهمید که از این میدان جان سالم بدر نخواهد برد. منوچهر شاه هم به سمت تور تاخت. فریاد زد که سر بی گناهان را می زنی و فکر نمی کنی پروردگار از تو، کین آنها را خواهد گرفت. او را از زین اسب بلند کرد و چنان کودکی بر زمین کوفت و سرش را بی درنگ از تنش جدا کرد تا خوراک درندگان بیابان شود.
نمی دانم این روزگار چه در سر دارد که به هیچ کس رحم نمی کند به که مقام می دهد بدون بیم و ترس او را به خاک می نشاند.
منوچهر سر تور را همراه نامه ای برای فریدون فرستاد و در نامه خود از سلم گفت که او را هم خواهم یافت و به سزای کارهایش خواهم رساند.
از سوی دیگر خبر کشته شدن تور به سلم رسید و برای برادرش بسیار گریست. پشت سر آنها دژی بزرگ بود که سر به ابرها داشت و اطرافش دریایی قرار داشت که دست یافتن به آن شدنی نبود. نام این دژ، الانان بود سلم در اندیشه رفتن به دژ بود و از سوی دیگر منوچهر از قارن خواست تا راه دژ الانان را بر سلم بگیرد. انگشتر تور را به قارن داد و از او خواست تا وارد این دژ شود، درفش کاویانی را بر فراز آن بالا بکشد.
@hakimtoos
از آن سمت پهلوانی چون تبار ترک چون کوهی بزرگ ظاهر شد نام او شیروی بود. از صدای فریادش دلیران سپاه در جای خود خشک شده بودند. قارن با دیدن او شمشیر کشید و به سمتش حمله کرد و شیروی نیزه ای برداشت و به سمت او پرتاب کرد. قارن دلاور به زمین افتاد، سام پهلوان ایران به سمت شیروی حمله کرد. شیروی با گرزی بر سر سام کوفت و سام هم بر زمین افتاد شیروی به سمت منوچهر تاخت و گفت کجاست آن پهلوان بزرگ شما بگویید بیاید تا زره اش را از خون رنگین کنم. گرشاسب تا این سخنان را شنید اسب خود را به سمت او تاخت و گرزش را بیرون کشید و بر سر شیرو کوفت. شیرو به خاک افتاد و جان داد. دل دلیران ایران زمین شاد گشت
جنگ تا شب ادامه داشت و برتری با سپاه منوچهر بود. با تاریک شدن هوا هر دو سپاه به سمت خیمه های خود رفتند. سلم و تور که خود را شکست خورده می دیدند به فکر شبیخون افتادند
پس نیمه شب لشکر خود را آماده کردند و به سمت اقامتگاه منوچهر شتافتند. اما کارآگاهان منوچهر از حرکت آنها آگهی یافتند و به او خبر دادند. منوچهر تا این خبر را شنید سپاه را به قارن سپرد و خود با گروهی از دلیران در کمین آنها نشستند تور با سپاه خود به اقامتگاه فریدون رسید و با سپاه آنها روبرو شد که همگی آماده نبرد بودند و چاره ای نداشتند جز این که با آنها به جنگند. نبردی خونین در گرفت جوی خون به راه افتاد و از فریاد سواران صدای شمشیرها شنیده نمی شد و از آن سو منوچهر از پشت سر به سپاه تور حمله کرد و تور که نه راه پیش داشت نه راه پس، گرفتار شده بود و فهمید که از این میدان جان سالم بدر نخواهد برد. منوچهر شاه هم به سمت تور تاخت. فریاد زد که سر بی گناهان را می زنی و فکر نمی کنی پروردگار از تو، کین آنها را خواهد گرفت. او را از زین اسب بلند کرد و چنان کودکی بر زمین کوفت و سرش را بی درنگ از تنش جدا کرد تا خوراک درندگان بیابان شود.
نمی دانم این روزگار چه در سر دارد که به هیچ کس رحم نمی کند به که مقام می دهد بدون بیم و ترس او را به خاک می نشاند.
منوچهر سر تور را همراه نامه ای برای فریدون فرستاد و در نامه خود از سلم گفت که او را هم خواهم یافت و به سزای کارهایش خواهم رساند.
از سوی دیگر خبر کشته شدن تور به سلم رسید و برای برادرش بسیار گریست. پشت سر آنها دژی بزرگ بود که سر به ابرها داشت و اطرافش دریایی قرار داشت که دست یافتن به آن شدنی نبود. نام این دژ، الانان بود سلم در اندیشه رفتن به دژ بود و از سوی دیگر منوچهر از قارن خواست تا راه دژ الانان را بر سلم بگیرد. انگشتر تور را به قارن داد و از او خواست تا وارد این دژ شود، درفش کاویانی را بر فراز آن بالا بکشد.
@hakimtoos
۴.۸k
۲۳ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.