دلنوشته ای از آهنگ های ستاره پاپ
دلنوشته ای از آهنگ های ستاره پاپ
کاری از کانون هواداران سامان جلیلی
زمانی که به خودم آمدم لب #پرتگاه بودم ... #حرف_های_دلم را در سینه ام تبدیل به بغض میکردم و بغض هایم ، محکوم به #حبس_ابد بودند ؛ آخر میگویند باید مثل قلبم #مرد باشم و چه بسیار شنیده ایم که #مرد گریه نمیکند و تکیه گاه درد است ...
شاید از همان زمانی که #ایستادم به پای عشق یک طرفه ات از همان اول لب #پرتگاه بودم اما زمانی فهمیدم که تو رفته بودی و #طپش های عاشقانه ی قلبم را نادیده گرفتی
همان روز #احساس_آوارگی تمام وجودم را فرا گرفت ... و من... باز هم برای هزارمین بار #بازیچه ی تو و زندگی بودم
به دور دلت #حصار میکشیدند تا نتوانم وارد شهر خیالت شوم اما باز هم با #بهانه های فراوان ، همچون #شعله_دار به شهر دلت نفوذ میکردم اما تو ، #خیال های عاشقانه ی مرا توهم نامیدی
بی خیال تمام ضجه ها و تلاش های من که بخاطر تو بود ... بخاطر #من_و_تو .. چون تورا دوست داشتم
چشمانت را که میخواندم هم به این پی میبردم که #حالم_بد است و هم به فال بدم ...
اما دست بر نمیداشتم
بعد از رفتنت ، من ماندم و #هوای_خانه و باران ... که هرشب به من سر میزد و با من جرعه ای دلتنگی مینوشید ... و #نامه هایی که بدست نبودنت میرسیدند ..
لبه ی #پرتگاهم ؛ هیچ چیز مهم نیست تا بیایی .
یک قدم تا رها شدن ..
نزدیک و نزدیک تر میشوم
و ناگهان ... صدایی میشنودم ؛
صدایی که #تکرار مکرر #وای_دلم هایم را به آسمان میفرستد ... صدایی که #حس_آرامش را به دلم فرو میبرد
دیر آمدی ؛ اما آمدی ... زمانی که
از نبودن ها لبریز بودم رسیدی
و چه بی پروا #سقوطم پرواز میشود
و رقص شور انگیزم میان پرتگاه و ستاره شدنت
کاری از کانون هواداران سامان جلیلی
زمانی که به خودم آمدم لب #پرتگاه بودم ... #حرف_های_دلم را در سینه ام تبدیل به بغض میکردم و بغض هایم ، محکوم به #حبس_ابد بودند ؛ آخر میگویند باید مثل قلبم #مرد باشم و چه بسیار شنیده ایم که #مرد گریه نمیکند و تکیه گاه درد است ...
شاید از همان زمانی که #ایستادم به پای عشق یک طرفه ات از همان اول لب #پرتگاه بودم اما زمانی فهمیدم که تو رفته بودی و #طپش های عاشقانه ی قلبم را نادیده گرفتی
همان روز #احساس_آوارگی تمام وجودم را فرا گرفت ... و من... باز هم برای هزارمین بار #بازیچه ی تو و زندگی بودم
به دور دلت #حصار میکشیدند تا نتوانم وارد شهر خیالت شوم اما باز هم با #بهانه های فراوان ، همچون #شعله_دار به شهر دلت نفوذ میکردم اما تو ، #خیال های عاشقانه ی مرا توهم نامیدی
بی خیال تمام ضجه ها و تلاش های من که بخاطر تو بود ... بخاطر #من_و_تو .. چون تورا دوست داشتم
چشمانت را که میخواندم هم به این پی میبردم که #حالم_بد است و هم به فال بدم ...
اما دست بر نمیداشتم
بعد از رفتنت ، من ماندم و #هوای_خانه و باران ... که هرشب به من سر میزد و با من جرعه ای دلتنگی مینوشید ... و #نامه هایی که بدست نبودنت میرسیدند ..
لبه ی #پرتگاهم ؛ هیچ چیز مهم نیست تا بیایی .
یک قدم تا رها شدن ..
نزدیک و نزدیک تر میشوم
و ناگهان ... صدایی میشنودم ؛
صدایی که #تکرار مکرر #وای_دلم هایم را به آسمان میفرستد ... صدایی که #حس_آرامش را به دلم فرو میبرد
دیر آمدی ؛ اما آمدی ... زمانی که
از نبودن ها لبریز بودم رسیدی
و چه بی پروا #سقوطم پرواز میشود
و رقص شور انگیزم میان پرتگاه و ستاره شدنت
۵.۱k
۳۱ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.