p9
از جامدادی یه مداد برداشتم و بهش داد
جک:ممنونم
+خواهش میکنم...
بعد اینکه زنگ خورد منم وسایلمو جمع کردم و رفتم جلوی صندوقم درو باز کردم وسایلارو گذاشتم داخلش درو که بستم جلوم تهیون سبز شد
+آییی ترسیدم
تهیون:چقدر کیوت میشی وقتی میترسی
فلیکس:اهم جی هی میشه باهم بریم بیرون
+باشه...من برم بعدا میبینمت
تهیون:راحت باش عزیزم هروقت وقت کردی میبینمت
فلیوس:تو برو حیاط الان میام
+باشه بابای
تهیون:بابای بابای...کیوت
فلیکس:هی منو ببین نمیدونم تو سرت چی میگذره ولی از دختره دور میشی فهمیدی؟
تهیون:فضولیش به شما نیومده...اومده؟
فلیکس:حالا از من گفتن بود...
جک:چیشده تهیون؟
تهیون:انگاری قلبم یه جوری شده
جونگ سو:بزار ببینم...واوو ببین چجورم میزنه پسر تو عاشق شدی
تهیون:اوه بسه دیگه داره میاد...خوب هانی بریم بگردیم؟
+ولی آخه هنوز کلاس داریم مونده
تهیون:اونش با من بیا بریم
جک:هی تهیون ماهم باهات میایم
تهیون:شما چرا؟
جک:نمیخوای مارو معرفی کنی؟
تهیون:آه باشه شما با یه ماشین ماهم با یه ماشین کافه همیشه
جک:اوک جونگ سو بیا بریم
تهیون:بیا بریم
دستمو گرفت و با خودش برد...رفتیم جلوی اتاق مدیر بدون اینکه در بزنه وارد شد درحالی که دستم داخل دستش بود رفت جلوی میز
تهیون:میخوایم بریم بیرون
مدیر:خوب؟
تهیون:خوب نداره که از مدرسه میریم بیرون و
مدیر:برو کلاس
تهیون:بابا
مدیر:چیه؟
تهیون:میخوام..برم...بیرون..تمام
مدیر:دیر اومدی تنبیه میشی
تهیون:رفتیم...
برام تعجب بود اون پدرش بود مدیر مدرسه پدر تهیون بود واوو
تهیون:خوب دوست داری کجا بریم؟
+عامم گفتی کافه
تهیون:اگه راحتی بریم؟
+اوهوم...راستی وسایلا
تیهون:باشه منتظرت میمونم...راستی اگه تونستی واسه منم بردار
+اوک الان میام
زود رفتم کلاس و وسایل خودم و تهیون رو برداشتم خواستم برم که جیمین رو توی راهرو دیدم بهش اهمیت ندادمکه دستشو گذاشت جلوی دیوار
خواستم از اون ور برم اونیکی دستشو گذاشت
+برو کنار
_کجا میری؟
+میریم بیرون
_اوها میرین بیرون؟با کی؟
+درسته که به تو ربطی نداره...تهیون
_چرا با اون حرف میزنی؟
+وایی سرمو خوردی برو کنار
پسش زدم که مچ دستمو گرفت
_ من پسرخالتم
+به کیفم دستمو ول کن
محکم ولم کرد که کم موند بخورم زمین
تهیون:جی هیا مواظب باش..یاا تو چرا روی یه دختر دست بلند میکنی؟
جیمین چیزی نگفت و رفت کلاس ماهم رفتیم سوار یه لامبورگینی شدیم
تهیون:باهم مشکل دارین؟
+نه اون فقط پسر خالمه
تهیون:اوه جدی؟پس زیاد همو میبینین
+نه زیاد
تهیون:رسیدیم
جک:ممنونم
+خواهش میکنم...
بعد اینکه زنگ خورد منم وسایلمو جمع کردم و رفتم جلوی صندوقم درو باز کردم وسایلارو گذاشتم داخلش درو که بستم جلوم تهیون سبز شد
+آییی ترسیدم
تهیون:چقدر کیوت میشی وقتی میترسی
فلیکس:اهم جی هی میشه باهم بریم بیرون
+باشه...من برم بعدا میبینمت
تهیون:راحت باش عزیزم هروقت وقت کردی میبینمت
فلیوس:تو برو حیاط الان میام
+باشه بابای
تهیون:بابای بابای...کیوت
فلیکس:هی منو ببین نمیدونم تو سرت چی میگذره ولی از دختره دور میشی فهمیدی؟
تهیون:فضولیش به شما نیومده...اومده؟
فلیکس:حالا از من گفتن بود...
جک:چیشده تهیون؟
تهیون:انگاری قلبم یه جوری شده
جونگ سو:بزار ببینم...واوو ببین چجورم میزنه پسر تو عاشق شدی
تهیون:اوه بسه دیگه داره میاد...خوب هانی بریم بگردیم؟
+ولی آخه هنوز کلاس داریم مونده
تهیون:اونش با من بیا بریم
جک:هی تهیون ماهم باهات میایم
تهیون:شما چرا؟
جک:نمیخوای مارو معرفی کنی؟
تهیون:آه باشه شما با یه ماشین ماهم با یه ماشین کافه همیشه
جک:اوک جونگ سو بیا بریم
تهیون:بیا بریم
دستمو گرفت و با خودش برد...رفتیم جلوی اتاق مدیر بدون اینکه در بزنه وارد شد درحالی که دستم داخل دستش بود رفت جلوی میز
تهیون:میخوایم بریم بیرون
مدیر:خوب؟
تهیون:خوب نداره که از مدرسه میریم بیرون و
مدیر:برو کلاس
تهیون:بابا
مدیر:چیه؟
تهیون:میخوام..برم...بیرون..تمام
مدیر:دیر اومدی تنبیه میشی
تهیون:رفتیم...
برام تعجب بود اون پدرش بود مدیر مدرسه پدر تهیون بود واوو
تهیون:خوب دوست داری کجا بریم؟
+عامم گفتی کافه
تهیون:اگه راحتی بریم؟
+اوهوم...راستی وسایلا
تیهون:باشه منتظرت میمونم...راستی اگه تونستی واسه منم بردار
+اوک الان میام
زود رفتم کلاس و وسایل خودم و تهیون رو برداشتم خواستم برم که جیمین رو توی راهرو دیدم بهش اهمیت ندادمکه دستشو گذاشت جلوی دیوار
خواستم از اون ور برم اونیکی دستشو گذاشت
+برو کنار
_کجا میری؟
+میریم بیرون
_اوها میرین بیرون؟با کی؟
+درسته که به تو ربطی نداره...تهیون
_چرا با اون حرف میزنی؟
+وایی سرمو خوردی برو کنار
پسش زدم که مچ دستمو گرفت
_ من پسرخالتم
+به کیفم دستمو ول کن
محکم ولم کرد که کم موند بخورم زمین
تهیون:جی هیا مواظب باش..یاا تو چرا روی یه دختر دست بلند میکنی؟
جیمین چیزی نگفت و رفت کلاس ماهم رفتیم سوار یه لامبورگینی شدیم
تهیون:باهم مشکل دارین؟
+نه اون فقط پسر خالمه
تهیون:اوه جدی؟پس زیاد همو میبینین
+نه زیاد
تهیون:رسیدیم
۷.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.