fake kook
fake kook
part*³⁵
ا/ت: نه ول کن سرم خوب شد بریم
سونگهون: مطمئنی خوبی
ا/ت: اره
سونگهون: باشه بریم
رفتیم تو سالن متظر بودیم در باز شدن و اومدن اشک تو چشام جمع شده بود به زور جلو خودمو گرفته
بودم
جونگکوک که خیلی خوشحال بود مادر و پدرش هم بالا بودن
اخر عروسی
ماهم مثل همه رفتیم برای تبریک
یونا سریع رفت تو بغل جونگکوک
ا/ت: یوناااا
یونا: عمو جونگکوک
جونگکوک هم بغلش کرد
ا/ت: یونا بیا بریم
یونا: الان میام
سونگهون: تبریک میگم
الیا: ممنون
کوک: ممنون
ا/ت: منم همینطور تبریک میگم
الیا: شما؟
کوک: دوست بچگیم
ا/ت: و همسر دوستش
الیا: اها خب ممنون
کوک: ممنون
و داشتیم میرفتیم
سونگهون: ا/ت من میرم ماشین بیارم تو اینجا بمون
ا/ت: باش
یونا: اجی عمو جونگکوک اینو بهم داد گفت بدمش به تو
ا/ت: بده ببینم
رفتم خونه تو اتاقم یونا خوابوندم
و برگه رو که باز کردم
[[سلام ا/ت جون خوبی چطوری دلم برات خیلی تنگ شده اگه دوسم داشته باشی میدونم تو مراسم چه حسی داشتی منم همین حسو دارم
ولی من هنوز باورم نمیشه که گفتی دوسم نداشتی باشه اگه دوسم نداری مشکلی نیست ولی بدون من خیلی دوست دارم فردا ساعت ۵ پارکی که ربروی کافه ایه که به قول خودت از دست یکی نجاتت دادم بیا منتظرتم فقط قبلش به این شماره ********* یه نقطه ای بفرست که بدونم دلت با منه نترس چیزی نمیشه من نقشه های زیادی دارم فقط باهام باش دوست دارم
*جونگکوک]]
این فیک به دلیل طولانی بودن نظرتون چیه روزی پنج پارت بزارم؟
#فیک
#سناریو
part*³⁵
ا/ت: نه ول کن سرم خوب شد بریم
سونگهون: مطمئنی خوبی
ا/ت: اره
سونگهون: باشه بریم
رفتیم تو سالن متظر بودیم در باز شدن و اومدن اشک تو چشام جمع شده بود به زور جلو خودمو گرفته
بودم
جونگکوک که خیلی خوشحال بود مادر و پدرش هم بالا بودن
اخر عروسی
ماهم مثل همه رفتیم برای تبریک
یونا سریع رفت تو بغل جونگکوک
ا/ت: یوناااا
یونا: عمو جونگکوک
جونگکوک هم بغلش کرد
ا/ت: یونا بیا بریم
یونا: الان میام
سونگهون: تبریک میگم
الیا: ممنون
کوک: ممنون
ا/ت: منم همینطور تبریک میگم
الیا: شما؟
کوک: دوست بچگیم
ا/ت: و همسر دوستش
الیا: اها خب ممنون
کوک: ممنون
و داشتیم میرفتیم
سونگهون: ا/ت من میرم ماشین بیارم تو اینجا بمون
ا/ت: باش
یونا: اجی عمو جونگکوک اینو بهم داد گفت بدمش به تو
ا/ت: بده ببینم
رفتم خونه تو اتاقم یونا خوابوندم
و برگه رو که باز کردم
[[سلام ا/ت جون خوبی چطوری دلم برات خیلی تنگ شده اگه دوسم داشته باشی میدونم تو مراسم چه حسی داشتی منم همین حسو دارم
ولی من هنوز باورم نمیشه که گفتی دوسم نداشتی باشه اگه دوسم نداری مشکلی نیست ولی بدون من خیلی دوست دارم فردا ساعت ۵ پارکی که ربروی کافه ایه که به قول خودت از دست یکی نجاتت دادم بیا منتظرتم فقط قبلش به این شماره ********* یه نقطه ای بفرست که بدونم دلت با منه نترس چیزی نمیشه من نقشه های زیادی دارم فقط باهام باش دوست دارم
*جونگکوک]]
این فیک به دلیل طولانی بودن نظرتون چیه روزی پنج پارت بزارم؟
#فیک
#سناریو
۱۵.۱k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.