کنج این خیابان بی انتها و تاریک

کنج این خیابان بی انتها و تاریک
دختری با گیسوان مشکی
کز کرده
از سرما به خودش می لرزد
زانوهایش را بغل کرده اما باز هم گرم نمی شود
دست هایش بی حس شده
می خواهد بگرید
اما اشکی برای ریختن ندارد
گلویش حرارت دارد
با چشمان بی روح و خمارش
عابر های پیاده را دنبال می کند
روزها؛
ماه ها؛
سال ها؛
اصلا قرن ها
امیدوار است که شاید؛
یک آغوش امن
برای تن منجمد و یخ بسته اش
پیدا کند و آب شور زده ی چشمانش راه خود را پیدا کنند‌ و تمام شود بیچارگی هایی که یک لحظه دست از سرش برنداشته اند



#عاشقانه
دیدگاه ها (۳)

گل های قالی را رج به رج با طرح لبخند تو بافتم و کنار گلدان ا...

از ابتدای" نون و قلم " شاعرت شدم. در اولین نگاه ،گلم ... شاع...

کاش میشد برگردیم به دورانِ قدیمبه زمانِ مادر بزرگ ها و پدربز...

♥️کسی که مادربزرگ داشته باشد، انگار یک لشکر دارد. بزرگترین ا...

تکپارتی

چپتر ۹ _ آرکانیوم و جنونماه ها گذشت...و سکوت خانه کوچک لیندا...

"عشق او بود" پارت 23☆♡♡☆☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡ارن نگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط