باغ خشکیده ام و چشم تری نیست که نیست

‍ باغ خشکیده ام و چشم تری نیست که نیست
منم و تیغ بلایا؛ سپری نیست که نیست
پشت این پنجره با دلهره ای مرگ آور
منتظر مانده ام از تو خبری نیست که نیست
غیر از این درد که از عشق تو در جان من است
در سراپای وجودم هنری نیست که نیست
بغض نشکسته من! باز مرا یاری کن
که به جز اشک مرا نامه بری نیست که نیست
آسمانی شده ام شوق پریدن دارم
چقَدر جان به لبم؛ بال و پری نیست که نیست
دیدگاه ها (۱۱)

‍ زدی به سیم آخر که بلای جون من باشی؟بلای جون من بودی،بلای ج...

‏باز این دل دیوانه , عاشق شده دزدانه می نالد و می گردد , زا...

با من حرف نزنلو  می رود تمام داستانو آنهایی که نباید ، می فه...

چه طبیبی که به درمان دلِ بیمارمراهْ بسته که مبادا به مداوا ب...

سلام روز قشنگت به‌خیر لب شکریسلامتی، خبری تازه نیست خوش‌خبری...

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط