ایستگاه و سربازان

"ايستگاه و سربازان"

هنوز دست داشتم
که تو را بغل کنم
هنوز لب داشتم
که بگویم، ببوسمت
هنوز پا داشتم
و این سطر لعنتی
از سطرهای قبل دور شد
و از پله های تنهاییِ بزرگ
بالا رفت

چیزی در رویاهامان می سوخت
و دود از قطار بر می خاست
*

حالا
من بازگشته ام مادر!

حالا
من، عذابِ تواَم مادر!
من، جهنمِ تواَم!

تو مجبوری
کهنه ی جهنمت را عوض کنی

و هیچ چیز غمگین تر از این نیست
که مجبور باشی
جهنمت را بغل کنی
جهنمت را ببوسی
#گروس_عبدالملكيان

از کتابِ "پذیرفتن"
گروس عبدالملكيان
دیدگاه ها (۱)

خرده های تاریکی

حالا که رفته ای

میخواهمت

پیدایم کن

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط