مافیایمن
#مافیای_من
#P16
هان:دلت میخواد بزنمت؟؟
لینو:
«خنده»
«گوشی لینو زنگ میخوره»
هان:کیه؟؟
لینو:چان هیونگ
«مکالمه لینو و بنگ چان»
لینو:بله هیونگ
بنگ چان:
«نفس نفس زنان»
ل.....لینو......سریع بیا عمارت ت
لینو:چی شده هیونگ؟؟
بنگ چان:باند افعی حمله کرده«باند افعی دشمن اصلی لینو ه و رئیس اون باند لی فلیکس ه»
لینو:چی؟؟؟؟؟
سریع خودمو میرسونم
«پایان مکالمه»
هان: چیشده؟؟؟
لینو:هیچی
لباسم و عوض کردم و تفنگ مو برداشتم
چنتا خشاب اضافه برداشتم و رفتم
هان:ینی چی شده بود؟؟
لینو:رسیدم عمارت
وضعیت خیلی بد بود
همه جا خون ریخته بود
هرجا پا میزاشتم یه جسد بود
تفنگ مو آماده کردم و آروم آروم رفتم جلو
بنگ چان:دیدم لینو اومده
دویدم سمتش
لینو.....اومدی
خیلی هارو از دست دادیم
چیکار کنیم؟؟؟
تعدادمون کمه....نمیتونم باهاشون مقابله کنیم
لینو:چان.....الان من اینجام
خودم باهاشون مقابله میکنم
تو فقط از پشت مواظب باش و تا وقتی نگفتم جلو نیا.......این دستور منه
بنگ چان:چشم رئیس
تنفگ مو برداشتم و بیرون ایستادم
لینو رفت داخل
شرو کرد تیراندازی
یهو ی تیر خورد تو پاش
خودشو نگه داشت و ادامه داد
میخواستم برم داخل ولی گفت نزدیک نشم
چنتا تیر خورد ولی همه شونو کشت
بهم علامت داد که برم داخل
داشتم میرفتم که یکی از پشت ی تیر زد تو شکم لینو
وقت و تلف نکردم و ی تیر خالی کردم تو سرش
یهو خون از داخل دهن لینو ریخت بیرون و افتاد زمین
دویدم سمتش
ل.....لینو........لینو دووم بیار
«با بغض»
لینو.......تحمل کن
لینو رو بلند کردم و بردمش تو ماشین
«با گریه»
لینو....به خاطر هان تحمل کن.........لطفا
لینو........تو میتونی تحمل کنی.........چیزی تا بیمارستان نمونده.........به خاطر هان تحمل کن........تو باید زنده بمونی رسیدیم به بیمارستان
لینو رو بلند کردم و دویدم داخل
زنگ زدم به هان
«مکالمه هان و بنگ چان»
هان:بله هیونگ
بنگ چان:ه.....هان......خوب گوش بده.....اصلا نترس....
هان:چیشده هیونگ؟؟؟؟
بنگ چان:برات ی آدرس میفرستم.......خودتو برسون اونجا.......باشه؟؟؟
هان:باشه
«پایان مکالمه»
#P16
هان:دلت میخواد بزنمت؟؟
لینو:
«خنده»
«گوشی لینو زنگ میخوره»
هان:کیه؟؟
لینو:چان هیونگ
«مکالمه لینو و بنگ چان»
لینو:بله هیونگ
بنگ چان:
«نفس نفس زنان»
ل.....لینو......سریع بیا عمارت ت
لینو:چی شده هیونگ؟؟
بنگ چان:باند افعی حمله کرده«باند افعی دشمن اصلی لینو ه و رئیس اون باند لی فلیکس ه»
لینو:چی؟؟؟؟؟
سریع خودمو میرسونم
«پایان مکالمه»
هان: چیشده؟؟؟
لینو:هیچی
لباسم و عوض کردم و تفنگ مو برداشتم
چنتا خشاب اضافه برداشتم و رفتم
هان:ینی چی شده بود؟؟
لینو:رسیدم عمارت
وضعیت خیلی بد بود
همه جا خون ریخته بود
هرجا پا میزاشتم یه جسد بود
تفنگ مو آماده کردم و آروم آروم رفتم جلو
بنگ چان:دیدم لینو اومده
دویدم سمتش
لینو.....اومدی
خیلی هارو از دست دادیم
چیکار کنیم؟؟؟
تعدادمون کمه....نمیتونم باهاشون مقابله کنیم
لینو:چان.....الان من اینجام
خودم باهاشون مقابله میکنم
تو فقط از پشت مواظب باش و تا وقتی نگفتم جلو نیا.......این دستور منه
بنگ چان:چشم رئیس
تنفگ مو برداشتم و بیرون ایستادم
لینو رفت داخل
شرو کرد تیراندازی
یهو ی تیر خورد تو پاش
خودشو نگه داشت و ادامه داد
میخواستم برم داخل ولی گفت نزدیک نشم
چنتا تیر خورد ولی همه شونو کشت
بهم علامت داد که برم داخل
داشتم میرفتم که یکی از پشت ی تیر زد تو شکم لینو
وقت و تلف نکردم و ی تیر خالی کردم تو سرش
یهو خون از داخل دهن لینو ریخت بیرون و افتاد زمین
دویدم سمتش
ل.....لینو........لینو دووم بیار
«با بغض»
لینو.......تحمل کن
لینو رو بلند کردم و بردمش تو ماشین
«با گریه»
لینو....به خاطر هان تحمل کن.........لطفا
لینو........تو میتونی تحمل کنی.........چیزی تا بیمارستان نمونده.........به خاطر هان تحمل کن........تو باید زنده بمونی رسیدیم به بیمارستان
لینو رو بلند کردم و دویدم داخل
زنگ زدم به هان
«مکالمه هان و بنگ چان»
هان:بله هیونگ
بنگ چان:ه.....هان......خوب گوش بده.....اصلا نترس....
هان:چیشده هیونگ؟؟؟؟
بنگ چان:برات ی آدرس میفرستم.......خودتو برسون اونجا.......باشه؟؟؟
هان:باشه
«پایان مکالمه»
- ۶.۰k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط