هیونجین
#هیونجین
#استری_کیدز
#درخواستی
وقتی که....
چند وقت گذشته بود؟ چندوقت از موقعی که صداش رو نشنیده بودی گذشته بود؟ چندوقت از موقعی اون اتفاق درست جلوی چشمات افتاده بود گذشته بود؟
حتی برای خودت هم غیر قابل باور بود.
جلوی تختش نشسته بودی و مثل همیشه داشتی گریه میکردی. دوتا برگی آزمایش دستت بود اما حتی نمیتونستی تشخیص بدی کدوم مال تو عه. تنها کاری که میتونستی بکنی این بود که بدی به یکی دیگه تا برات بخونه.
+ ب..ببخشید خانم..م..میشه اینو برام بخونید؟
^ حتما
^خب اینجا نوشته که به دلیل ترشح بیش از حد اشک سد دفاعی چشمتون از بین رفته و اگه همینجوری ادامه بدید نابینا میشید.
+آ..آها م..منون
.
.
.
.
.
.
بدبختی رو کامل احساس میکردی. هم عشقت تو کما بود و هم خودت داشتی کور میشدی. ولی چه میشه کرد.. چشمات بی اختیار دوباره اشک میریختن.
سرت رو گذاشتی روی دستش و چشمات رو آروم بستی تا جایی که دیگه کامل هوشیاریتو از دست دادی.
.
.
.
.
.
پسرک آروم چشماش رو باز کرد ولی از جایی که قرار داشت شوکه شد.
_چرا من تو بیمارستانم؟؟
و به برگه ای که کنار تو بود چشم دوخت..
_چ..چی..ن..نه...نمره چشم ۱۵! عملا چیزی نمیتونه ببینه... و همه ی اینها بخاطر منه؟
پسرک بی اختیار شروع کرد به اشک ریختن و در همین حین دختر کوچولو بخاطر لرزش آروم تخت از خواب بیدار شد
نمیتونستی کامل شخصیت جلوی چشمت رو ببینی ولی خوب میتونستی بشناسیش.
+ ه..هیون
اجازه ندادی حتی یک کلمه هم از دهنش خارج شه..جوری بقلش کردی که حتی نمیتونست نفس بکشه.
_ا..ا.ت با چشمات چکار کردی
+ چ..چی؟
_چرا بخاطر من با چشمهات اینجوری کردی
+ ه..هیون
_یه نگاه به چشمات تو آینه انداختی...که چطوری اون مروارید های خوشگل همرنگ خون شدن؟ باید بهم قول بدی از این به بعد حتی اگه من مردم هم گریه نمیکنی.
+ ه..
نزاشت حرفت کامل از دهنت خارج بشه و ایندفعه اون تورو جوری بقل کرد که نفست در نیاد.
+ دلم برات تنگ شده بود!
#استری_کیدز
#درخواستی
وقتی که....
چند وقت گذشته بود؟ چندوقت از موقعی که صداش رو نشنیده بودی گذشته بود؟ چندوقت از موقعی اون اتفاق درست جلوی چشمات افتاده بود گذشته بود؟
حتی برای خودت هم غیر قابل باور بود.
جلوی تختش نشسته بودی و مثل همیشه داشتی گریه میکردی. دوتا برگی آزمایش دستت بود اما حتی نمیتونستی تشخیص بدی کدوم مال تو عه. تنها کاری که میتونستی بکنی این بود که بدی به یکی دیگه تا برات بخونه.
+ ب..ببخشید خانم..م..میشه اینو برام بخونید؟
^ حتما
^خب اینجا نوشته که به دلیل ترشح بیش از حد اشک سد دفاعی چشمتون از بین رفته و اگه همینجوری ادامه بدید نابینا میشید.
+آ..آها م..منون
.
.
.
.
.
.
بدبختی رو کامل احساس میکردی. هم عشقت تو کما بود و هم خودت داشتی کور میشدی. ولی چه میشه کرد.. چشمات بی اختیار دوباره اشک میریختن.
سرت رو گذاشتی روی دستش و چشمات رو آروم بستی تا جایی که دیگه کامل هوشیاریتو از دست دادی.
.
.
.
.
.
پسرک آروم چشماش رو باز کرد ولی از جایی که قرار داشت شوکه شد.
_چرا من تو بیمارستانم؟؟
و به برگه ای که کنار تو بود چشم دوخت..
_چ..چی..ن..نه...نمره چشم ۱۵! عملا چیزی نمیتونه ببینه... و همه ی اینها بخاطر منه؟
پسرک بی اختیار شروع کرد به اشک ریختن و در همین حین دختر کوچولو بخاطر لرزش آروم تخت از خواب بیدار شد
نمیتونستی کامل شخصیت جلوی چشمت رو ببینی ولی خوب میتونستی بشناسیش.
+ ه..هیون
اجازه ندادی حتی یک کلمه هم از دهنش خارج شه..جوری بقلش کردی که حتی نمیتونست نفس بکشه.
_ا..ا.ت با چشمات چکار کردی
+ چ..چی؟
_چرا بخاطر من با چشمهات اینجوری کردی
+ ه..هیون
_یه نگاه به چشمات تو آینه انداختی...که چطوری اون مروارید های خوشگل همرنگ خون شدن؟ باید بهم قول بدی از این به بعد حتی اگه من مردم هم گریه نمیکنی.
+ ه..
نزاشت حرفت کامل از دهنت خارج بشه و ایندفعه اون تورو جوری بقل کرد که نفست در نیاد.
+ دلم برات تنگ شده بود!
- ۱۳.۰k
- ۲۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط