هم دعا کن گره از کار تو بگشایدعشق

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق

فاضل نظری
دیدگاه ها (۱)

بعد از این شعر یکی خواست به پایان برسدپیش چشمان خدا به سر و ...

بانو بگو چشمانتان شاعر نمی خواهد؟پس کوچه های قلبتان عابرنمی ...

وقتی کسی زیاد از رفتن حرف می زند،قبلا رفته استفقط می خواهد م...

زندگی گاهی قفس گاهی قناری میشود...سهم ماهیها زمانی ؛ بیقراری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط