پارت

پارت۶۴

***نوشین***
میلاد کولشو برداشت و به خونوادش گفت که یه مدت میره شمال.خیلی دوس داشتم بدونم آرمان توی چه جور جایی زندگی میکنه.
چون نمیدونستم کجاست باید دست آرمانو میگرفتیم.هر سه چشمامونو بستیم و وقتی چشمامو باز کردم توی یه راه جنگلی بودیم.دو طرف جاده چیزی نبود.تا چشم کار میکرد جاده بود و درخت.میلاد نگاهی به دور و برش انداخت و گفت
_اینجا کجاست دیگه؟
آرمان بدون اینکه جواب بده راه افتاد.پشت سرش رفتیم.چند قدمی که راه رفت ایستاد و یه دستشو بالا گرفت.با خوندن وردی دستشو پایین انداخت و چشماشو باز کرد.به ما اشاره کرد که بریم جلو.اما هیچ اتفاقی نیفتاده بود.سوالی نگاهش کردیم که گفت
_نمیاین؟
دست منو کشید و جلو رفت اما قدم بعدیو که برداشتم دیگه روبروم جاده نبود.توی حیاط یه خونه ی بزرگ بودیم.با تعجب به دور و برم نگاه کردم.چند ثانیه بعد آرمان رفت و میلاد با هول کوتاهی وارد حیاط شد.اونم مثل من شکه شد.
آرمان اما کاملا خونسرد جلو رفت و ما هم پشت سرش.استخر بزرگی درست وسط حیاط بود و دور تا دور حیاط گل و درخت.یه تاب بزرگ چوبی هم گوشه ای از حیاط بود.وارد خونه که شدیم آرمان گفت
_بالا اتاق خالی هست میتونین وسایلاتونو بزارین.
خودش رفت توی آشپزخونه و مشغول درست کردن قهوه شد.
میلاد پرسید
_این خونه جادو شده؟
آرمان سرشو تکون داد و گفت
_آره کسی هم ازش خبر نداره به جز ساحران اصیل.که بهشون اعتماد دارم.
میلاد گفت
_تا کی باید اینجا بمونیم؟
_تا وقتی که نوشین گردنبندو پیدا کنه...
دیدگاه ها (۱)

پارت۶۵به ادامه ی بحثشون گوش ندادم و از پله ها بالا رفتم.طبقه...

پارت۶۶عکسو برداشتم.یه دختر با موهای مشکی و چشمای آبی.خیلی زی...

رمانی ماورای تخیل و جادو💛 💙 ماه خاموش@feltro❤ ❤

ساحران نور💛 رمان ماه خاموش@feltro❤ ❤

#Gentlemans_husband#Season_two#part_215دستامو به هم کوبیدم+ا...

Mafias Stepdaughter

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط