رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_دوم
و با جمله استاد کریمی
استاد کریمی : خسته نباشید ولی جلسه بعد از این مبحث یه کوییز میگیرم کلاس رو ترک کرد
که پشت سرش فرزانه گفت
فرزانه: ای بمیری کریمی یه ایل دانشجو از دستت راحت شن و پشت بندش بهار: اللهی
(اصلا این رفیقای من ارادت خاصی به استادها دارن)
عارفه: خب حالا این کریمی بد بختو کشتید حلواشم خوردین بریم سلف که من صبحی چیزی نخوردم
پشت میز نشسته بودیم و همه کیک شکلاتی و قهوه سفارش داده بودیم و هرکدوم در حال خوردن سفارش ها بودیم .......
اهم اهم راستی خودمو معرفی نکردم من دلارام رنجبر هستم دانشجوی ترم ۷ پرستاری و تک دختره خانواده رنجبر و برادرام دانیار قوله منه و ما دوقلوه هستیم
بهار: اگه خدا بخواد رفتی اون دنیا کجایی سه ساعته زل زدی به قهوه بابا لامصب یخ کرد
به خودم اومدم ،
+ نترس من تا حلوای تورو نخورم از این دنیا رفتنی نیستم
فرزانه: خب دلی بهار خفه شید دوتایی
+اصلا فدا ابراز احساساتت هستم ها
راستی یادم رف بگم لقب های ما ( دلی ، فری ، عاری ، بهی) گفتم که گیج نشید.☺
عاری: خب کم فک بزنید پاشید که کلاس داریم دور بریم استاد زینلی راهمون نمیده
راهمون رو به سمت کلاس کج کردیم نشسته بودیم که این پسره مزخرف از دماغ فیل افتاده کیارش مهر پرور با اون سعید خل ، حسین خودشیرین ، مهدی عصا قورت داده وارد کلاس شدن (این لقب هایی هس که من بهشون دادم😁) که همون لحظه کیارش گفت
کیارش: اوه خانم رنجبر عجبی چشم ما به جمال شما روشن شد نبودید خانم چند وقتی سر کلاس استاد زینلی
+به شما ربطی نداره اقای مهرپرور و رفتم ته کلاس نشستم ، استاد زینلی وارد شد
استاد فوق العاده سخت گیری بود با اون شکم بزرگش و کله کچلش که ادم وقتی میبینش یاد ..... میوفته
استاد شروع کرد به درس دادن کرد خسته شده بودم دلم شیطنت می خواست که استاد به کیارش گفت اقای مهرپرور پاشید بیان یه لحظه یه لبخند رو لبم اومد چسبی که دیروز تو کیفم گذاشته بودم برداشتم رو صندلی خالی کردم جوری ام ریختم که متوجه نشه
کیارش اومد نشست خودکارم انداختم جوری که بیوفته جلو پاش
+اقای مهر پرور میشه خودکارم رو بدید
کیارش : بله یه لحظه صبر کنید
لبخندی رو لبم اومد که همون لحظه اومد پاشه که شلوارش گفت جِر که همون لحظه کلاس رفت رو هوا استاد یه نگاهی بهش انداخت یه سری از رو تاسف تکون داد و شروع کرد به تدریس
کلاس تموم شد و من پاشدم خواستم از کلاس خارج شم که کیارش صدام زد
کیارش : خانم رنجبر کارتون اصلا درست نبود منتظر تلافی باشید
یه پوزخند زدم و با بچه ها از کلاس خارج شدیم
فرزانه :ایول دمت گرم دلی حال کردم
بهار : راس میگه دمت گرم ولی گناه داشت
+خفه اصلا هم گنا نداشت پسره از خود رازی
+ خب دخترا با من میاین؟
عاری : اره دیگه
#پارت_دوم
و با جمله استاد کریمی
استاد کریمی : خسته نباشید ولی جلسه بعد از این مبحث یه کوییز میگیرم کلاس رو ترک کرد
که پشت سرش فرزانه گفت
فرزانه: ای بمیری کریمی یه ایل دانشجو از دستت راحت شن و پشت بندش بهار: اللهی
(اصلا این رفیقای من ارادت خاصی به استادها دارن)
عارفه: خب حالا این کریمی بد بختو کشتید حلواشم خوردین بریم سلف که من صبحی چیزی نخوردم
پشت میز نشسته بودیم و همه کیک شکلاتی و قهوه سفارش داده بودیم و هرکدوم در حال خوردن سفارش ها بودیم .......
اهم اهم راستی خودمو معرفی نکردم من دلارام رنجبر هستم دانشجوی ترم ۷ پرستاری و تک دختره خانواده رنجبر و برادرام دانیار قوله منه و ما دوقلوه هستیم
بهار: اگه خدا بخواد رفتی اون دنیا کجایی سه ساعته زل زدی به قهوه بابا لامصب یخ کرد
به خودم اومدم ،
+ نترس من تا حلوای تورو نخورم از این دنیا رفتنی نیستم
فرزانه: خب دلی بهار خفه شید دوتایی
+اصلا فدا ابراز احساساتت هستم ها
راستی یادم رف بگم لقب های ما ( دلی ، فری ، عاری ، بهی) گفتم که گیج نشید.☺
عاری: خب کم فک بزنید پاشید که کلاس داریم دور بریم استاد زینلی راهمون نمیده
راهمون رو به سمت کلاس کج کردیم نشسته بودیم که این پسره مزخرف از دماغ فیل افتاده کیارش مهر پرور با اون سعید خل ، حسین خودشیرین ، مهدی عصا قورت داده وارد کلاس شدن (این لقب هایی هس که من بهشون دادم😁) که همون لحظه کیارش گفت
کیارش: اوه خانم رنجبر عجبی چشم ما به جمال شما روشن شد نبودید خانم چند وقتی سر کلاس استاد زینلی
+به شما ربطی نداره اقای مهرپرور و رفتم ته کلاس نشستم ، استاد زینلی وارد شد
استاد فوق العاده سخت گیری بود با اون شکم بزرگش و کله کچلش که ادم وقتی میبینش یاد ..... میوفته
استاد شروع کرد به درس دادن کرد خسته شده بودم دلم شیطنت می خواست که استاد به کیارش گفت اقای مهرپرور پاشید بیان یه لحظه یه لبخند رو لبم اومد چسبی که دیروز تو کیفم گذاشته بودم برداشتم رو صندلی خالی کردم جوری ام ریختم که متوجه نشه
کیارش اومد نشست خودکارم انداختم جوری که بیوفته جلو پاش
+اقای مهر پرور میشه خودکارم رو بدید
کیارش : بله یه لحظه صبر کنید
لبخندی رو لبم اومد که همون لحظه اومد پاشه که شلوارش گفت جِر که همون لحظه کلاس رفت رو هوا استاد یه نگاهی بهش انداخت یه سری از رو تاسف تکون داد و شروع کرد به تدریس
کلاس تموم شد و من پاشدم خواستم از کلاس خارج شم که کیارش صدام زد
کیارش : خانم رنجبر کارتون اصلا درست نبود منتظر تلافی باشید
یه پوزخند زدم و با بچه ها از کلاس خارج شدیم
فرزانه :ایول دمت گرم دلی حال کردم
بهار : راس میگه دمت گرم ولی گناه داشت
+خفه اصلا هم گنا نداشت پسره از خود رازی
+ خب دخترا با من میاین؟
عاری : اره دیگه
۶.۲k
۲۰ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.