رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_اول
با صدای الارم گوشیم چشامو باز کردم که مورد حمله بی رحمانه ی نور خورشید قرار گرفت خودمو لعنت فرستادم که دیشب چرا پرده رو نکشیدم
ساعتو نگاه کردم ۷:۱۵ دقیقه رو نشان میداد پس علی رغم میل شدیدم به خواب بلند شدم
باید حموم میرفتم تا کمی از ورم چشام رو میگرفت
حولمو برداشتم راهمو به سمت حموم کج کردم
خیلی سریع یه دوش اب سرد گرفتم بیرون اومدم
جلوی میز ارایشم ایستادم موهامو شونه زدم لوسیون عطر یاسم را برداشتم که همیشع بعد از حموم استفاده میکردم بعد یه خط چشم نازک کشیدم ریملم رو به مژه های بلند و پر پشتم کشیدم و یه خط لب قهوه ای خاتمه کارم بود به خودم نگاه کردم چشای ابیم که به قول مامانم وقتی توشون زل میزنی تو آرامش دریاییش گم میشی صورت سفید لب بینی متناسب با صورتم بود درکل قیافه خوبی داشتم، جلوی کمدم ایستادم مانتوی ابی اسمونی رنگم که تا کمی بالای زانوم بود و یه شلوار لوله تفنگی یخی برداشتم مقنعه مشکی رو به سر زدم و موهای خرمایی ام رو مرتب کردم از رو میز کنار تختم آیفون خوش دستم رو برداشتم داخل کوله پشتیم گذاشتم و از پله ها پایین اومدم راهم رو به سمت پاتوق ماه بانو کج کردم سلامی به این زن جنوبی دوست داشتنی کردم خم شدم لپ دانیار رو بوسه زدم احوال خان داداش گلم خندید خوبم فسقله از روی میز صبحانه که چوبی بود چنتا لقمه نون پنیر خوردم از ماه بانو و دانیار خداحافظی کردم کفش های عروسکیم رو به پا زدم و سوار جنسیس خوشکلم شدم یه زنگ به عارفه زدم
عارفه:الوو. صدای خوابالوی عارفه نشون میداد که خواب بوده
+ الووو زهر مار بزغاله پاشو که دم در منتظرتم زود باش و گوشی رو قطع کردم
۱۰ دقیقه بعد روبروی برج عارفه اینا بودم یه برج ۲۰ طبقه ای که عارفه اینا طبقه ۱۵بودن
عارفه از خونه بیرون اومد و سوار شد عارفه دختر خوشکلی بود صورت سفیدش با چشم ابرو مشکیش تضاد خیلی جالبی داشتن و موهای پر کلاغیش چهره خوبی ازش ساخته بود
+اللهی خبرت بیارن راحت شم از دستت صبر میکردی یه جنگل به مساحت جنگل های مازندران زیر پام سبز میشد می اومدی
عارفه : وای دلارام ببخشید روشن کن که ۲۰دقیقه تا شروع کلاس بیشتر نمونده
با حرفش سریع حرکت کردم ۵مین مونده به ۸رسیدیم جلو دانشگاه پارک کردم و پریدیم پایین
تو راه رو بودیم که با دیدن استاد کریمی نزدیک به در کلاس نفهمیدیم چه جوری خودمونو انداختیم تو کلاس وقتی نشستیم استاد هم وارد کلاس شد وما نتونستیم جواب چرا دیر کردین بهار و فرزانه رو بدیم استاد کریمی استاد خوش تیپی بود یه استاد جوون که بیشتر دانشجوها عاشقش بودن قد بلند موهای قهوه ای چشای قهوه ایش که بی شباهت به موهاش نبود استاد شروع کرد به تدریس ۲ساعتو نیم بی وقفه گذشت و با جمله...
#پارت_اول
با صدای الارم گوشیم چشامو باز کردم که مورد حمله بی رحمانه ی نور خورشید قرار گرفت خودمو لعنت فرستادم که دیشب چرا پرده رو نکشیدم
ساعتو نگاه کردم ۷:۱۵ دقیقه رو نشان میداد پس علی رغم میل شدیدم به خواب بلند شدم
باید حموم میرفتم تا کمی از ورم چشام رو میگرفت
حولمو برداشتم راهمو به سمت حموم کج کردم
خیلی سریع یه دوش اب سرد گرفتم بیرون اومدم
جلوی میز ارایشم ایستادم موهامو شونه زدم لوسیون عطر یاسم را برداشتم که همیشع بعد از حموم استفاده میکردم بعد یه خط چشم نازک کشیدم ریملم رو به مژه های بلند و پر پشتم کشیدم و یه خط لب قهوه ای خاتمه کارم بود به خودم نگاه کردم چشای ابیم که به قول مامانم وقتی توشون زل میزنی تو آرامش دریاییش گم میشی صورت سفید لب بینی متناسب با صورتم بود درکل قیافه خوبی داشتم، جلوی کمدم ایستادم مانتوی ابی اسمونی رنگم که تا کمی بالای زانوم بود و یه شلوار لوله تفنگی یخی برداشتم مقنعه مشکی رو به سر زدم و موهای خرمایی ام رو مرتب کردم از رو میز کنار تختم آیفون خوش دستم رو برداشتم داخل کوله پشتیم گذاشتم و از پله ها پایین اومدم راهم رو به سمت پاتوق ماه بانو کج کردم سلامی به این زن جنوبی دوست داشتنی کردم خم شدم لپ دانیار رو بوسه زدم احوال خان داداش گلم خندید خوبم فسقله از روی میز صبحانه که چوبی بود چنتا لقمه نون پنیر خوردم از ماه بانو و دانیار خداحافظی کردم کفش های عروسکیم رو به پا زدم و سوار جنسیس خوشکلم شدم یه زنگ به عارفه زدم
عارفه:الوو. صدای خوابالوی عارفه نشون میداد که خواب بوده
+ الووو زهر مار بزغاله پاشو که دم در منتظرتم زود باش و گوشی رو قطع کردم
۱۰ دقیقه بعد روبروی برج عارفه اینا بودم یه برج ۲۰ طبقه ای که عارفه اینا طبقه ۱۵بودن
عارفه از خونه بیرون اومد و سوار شد عارفه دختر خوشکلی بود صورت سفیدش با چشم ابرو مشکیش تضاد خیلی جالبی داشتن و موهای پر کلاغیش چهره خوبی ازش ساخته بود
+اللهی خبرت بیارن راحت شم از دستت صبر میکردی یه جنگل به مساحت جنگل های مازندران زیر پام سبز میشد می اومدی
عارفه : وای دلارام ببخشید روشن کن که ۲۰دقیقه تا شروع کلاس بیشتر نمونده
با حرفش سریع حرکت کردم ۵مین مونده به ۸رسیدیم جلو دانشگاه پارک کردم و پریدیم پایین
تو راه رو بودیم که با دیدن استاد کریمی نزدیک به در کلاس نفهمیدیم چه جوری خودمونو انداختیم تو کلاس وقتی نشستیم استاد هم وارد کلاس شد وما نتونستیم جواب چرا دیر کردین بهار و فرزانه رو بدیم استاد کریمی استاد خوش تیپی بود یه استاد جوون که بیشتر دانشجوها عاشقش بودن قد بلند موهای قهوه ای چشای قهوه ایش که بی شباهت به موهاش نبود استاد شروع کرد به تدریس ۲ساعتو نیم بی وقفه گذشت و با جمله...
۳.۲k
۲۰ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.