رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_سوم
همگی سوار ماشین شدیم اول فری رو رسوندم بعدش بهار بعد عاری
+ خب شرت کم
عاری: گم شو دلی از خداتم باشه
یه چشمک بهش زدم خداحافظی کردم و رفتم
جلو دره خونه ایستاده بودم یه بوق زدم عمو محمد شوهر ماه بانو در رو برام باز کرد و من داخل پارکینگ شدم
+سلام گل خونه اومد کجایین ماه بانو ، دانیار، دانیار ، ماه بانو کجایین الوووو
از پله ها بالا رفتم وارد اتاقم شدم لباس هامو عوض کردم پایین اومدم برام سوال بود چرا خونه ظلمات بود تاریک تاریک که یهو یکی با یه پارچه سفید پرید جلوم یه جیغ زدم که یهو چراغ ها روشن شد و دانیار زد زیر خنده
دانیار : سلام فسقله
+وای اللهی لعنت نشی دانیار ترسیدم
اللهی خدا خوبت کنه ، نمیگی سکته میکنم میوفتم رو دستت
دانیار:ببخشید فسقلم
+خوبه همش ۵دقیقه بزرگتری ها هی کلاس بزار
دانیار: اخه دردت تو جونم من اگه تورو اذیت نکنم برم دختر همسایه رو اذیت کنم
+اره برو محدثه جونو اذیت کن
دانیار: دلــــــــارام
+جـــــــونــــــم
دانیار : کشتمت
من میدویدم از این کاناپه به اون کاناپه و هی جیغ میزدم وای دانیار غلط کردم ببخشید که یهو پام رفت رو سرامیک که از شانس گند من خیس بود همون لحظه من بین زمین هوا معلق شدم
نگاهی به دانیار کردم که با یک دست نگه داشته بودم و گفتم
+نزدیک بود بی خواهر بشی
دانیار : عه خدانکنه دیوونه دیگه نشنوم
+ دلم میخواد جون خودمه میگم
دانیار : که میگی اره؟
+ اره میگم
دانیار: پس خودت خواستی
و شروع کرد قلقلک دادن
من بس که خندیده بودم نفسم بالا نمیومد
+ وای دانیار ببخشید غلط کردم ولم کن
دانیار. : نه دیگه غلط کردن فایده نداره
و دوباره شروع کرد به قلقلک دادن صدای خنده های هردوتامون سکوت خونه رو می شکست که همون لحظه ماه بانو از آشپزخانه بیرون اومد یه لبخند به خواهرو برادرانه ی ما زد و گفت
ماه بانو : خانم جان شام حاضره
دانیار خسته از قلقلک دادن من کنارم دراز کشید و گفت باشه الان میایم
دانیار پاشد و دست منم گرفت و بلند شدم
وارد آشپزخانه شدیم بوی قورمه سبزی و خورشت بادمجون آدم رو مست میکرد پشت میز سفید ناهار خوری نشستیم
ماه بانو : من میرم غذای محمد رو بدم بر میگردم میز رو جمع میکنم
غذام رو خوردم و پاشدم
+ دانیار من رفتم اتاقم
دانیار : باشه عزیزم خوب بخوابی
وارد اتاقم شدم که عاشق رنگ و فضاش بودم کاغذ دیواری های عسلی که با ترکیب شیری فوق العاده بودن
و تخت دونفره عسلی رنگم
که کنار دیوار بود
میز ارایشم و کمد دیواریم ست تختم بودن
و میز تحریرم که لبتاپ سفیدم روش گذاشته شده بود فرش خیلی قشنگی که ست کاغذ دیواری ها بود کف زمین پهن شده بود و در اخر پرده سفیدم که پشتش یک پنجره بود که رو به حیاط با صفامون باز میشد و منظره ارامش بخشی داشت
#پارت_سوم
همگی سوار ماشین شدیم اول فری رو رسوندم بعدش بهار بعد عاری
+ خب شرت کم
عاری: گم شو دلی از خداتم باشه
یه چشمک بهش زدم خداحافظی کردم و رفتم
جلو دره خونه ایستاده بودم یه بوق زدم عمو محمد شوهر ماه بانو در رو برام باز کرد و من داخل پارکینگ شدم
+سلام گل خونه اومد کجایین ماه بانو ، دانیار، دانیار ، ماه بانو کجایین الوووو
از پله ها بالا رفتم وارد اتاقم شدم لباس هامو عوض کردم پایین اومدم برام سوال بود چرا خونه ظلمات بود تاریک تاریک که یهو یکی با یه پارچه سفید پرید جلوم یه جیغ زدم که یهو چراغ ها روشن شد و دانیار زد زیر خنده
دانیار : سلام فسقله
+وای اللهی لعنت نشی دانیار ترسیدم
اللهی خدا خوبت کنه ، نمیگی سکته میکنم میوفتم رو دستت
دانیار:ببخشید فسقلم
+خوبه همش ۵دقیقه بزرگتری ها هی کلاس بزار
دانیار: اخه دردت تو جونم من اگه تورو اذیت نکنم برم دختر همسایه رو اذیت کنم
+اره برو محدثه جونو اذیت کن
دانیار: دلــــــــارام
+جـــــــونــــــم
دانیار : کشتمت
من میدویدم از این کاناپه به اون کاناپه و هی جیغ میزدم وای دانیار غلط کردم ببخشید که یهو پام رفت رو سرامیک که از شانس گند من خیس بود همون لحظه من بین زمین هوا معلق شدم
نگاهی به دانیار کردم که با یک دست نگه داشته بودم و گفتم
+نزدیک بود بی خواهر بشی
دانیار : عه خدانکنه دیوونه دیگه نشنوم
+ دلم میخواد جون خودمه میگم
دانیار : که میگی اره؟
+ اره میگم
دانیار: پس خودت خواستی
و شروع کرد قلقلک دادن
من بس که خندیده بودم نفسم بالا نمیومد
+ وای دانیار ببخشید غلط کردم ولم کن
دانیار. : نه دیگه غلط کردن فایده نداره
و دوباره شروع کرد به قلقلک دادن صدای خنده های هردوتامون سکوت خونه رو می شکست که همون لحظه ماه بانو از آشپزخانه بیرون اومد یه لبخند به خواهرو برادرانه ی ما زد و گفت
ماه بانو : خانم جان شام حاضره
دانیار خسته از قلقلک دادن من کنارم دراز کشید و گفت باشه الان میایم
دانیار پاشد و دست منم گرفت و بلند شدم
وارد آشپزخانه شدیم بوی قورمه سبزی و خورشت بادمجون آدم رو مست میکرد پشت میز سفید ناهار خوری نشستیم
ماه بانو : من میرم غذای محمد رو بدم بر میگردم میز رو جمع میکنم
غذام رو خوردم و پاشدم
+ دانیار من رفتم اتاقم
دانیار : باشه عزیزم خوب بخوابی
وارد اتاقم شدم که عاشق رنگ و فضاش بودم کاغذ دیواری های عسلی که با ترکیب شیری فوق العاده بودن
و تخت دونفره عسلی رنگم
که کنار دیوار بود
میز ارایشم و کمد دیواریم ست تختم بودن
و میز تحریرم که لبتاپ سفیدم روش گذاشته شده بود فرش خیلی قشنگی که ست کاغذ دیواری ها بود کف زمین پهن شده بود و در اخر پرده سفیدم که پشتش یک پنجره بود که رو به حیاط با صفامون باز میشد و منظره ارامش بخشی داشت
۶.۱k
۲۰ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.