دوستی برای روزهای تنهایی
زل زده بودم به صفحه چت خودم و فاطمه. منتظر بودم تیک دوم بخوره و فاطمه دوباره مثل همیشه پیام بده:
سلام عزیزم. حالتون خوبه؟
و وقتی من میگفتم خداروشکر بگه:
خوب نیستیدا...
پیام شوهرش اومد که :
خانم جعفری بزرگوار، براش دعا کنید 😔
اشک بود که دونه دونه میچکید روی تخت...
فاطمه پناه اشکهای من توی تمام این 167 روز بود. حتی یکروز هم ازم بیخبر نبود. تکیه گاهی که وسط این دنیای نامرد دلم به بودنش خوش بود...
رفاقت به دیانت نیست. مردونگی هم به مرد بودن نیست.
فاطمه شانه ای بود که بعد از رفتن یارجان ملجأ دردها و اشکهای من بود... اونم وقتی مذهبی ها کنارم زدند و هزارتا برچسب بهم چسبوندند...
خودش هزارتا مشکل داشت اما من همیشه تو اولویتش بودم...
حالا روی تخت بیمارستان داره برای زندگی میجنگه...
دارم گریه میکنم که یه پیام اومد روی صفحه گوشی...
چشمام از شدت درد خیلی خوب نمیدید... پیام پاک شد... فرقی نمیکنه بعضی چیزا از کجا پاک بشه...
ردش هست...
مثل اومدن یارجان...
مثل رفتنش...
داشت اذان میگفت...
چشمام روی صفحه چت و پیام پاک شده قفل شد...
صورتم خیس بود...
بین حمد و سوره نماز گریه بیصدام تبدیل شد به هق هق...
من یه چیزی رو هیچوقت نمیفهمم...
چرا دنیا با آدمایی که تمام تلاششون رو میکنند برای خوب بودن اینقدر بی رحمه...
من که تمام مدت سعی کردم آزارم به کسی نرسه...
شده به خودم صدمه بزنم اما به بقیه نه...
همیشه بین خودم و بنده های خدا اولویتم بنده هاش بوده...
پس چرا اینقدر باید بشکنم؟
مگه یه قلب چقدر جا داره برای زخم خوردن؟
برای فشرده شدن؟
نمیدونم اگه اتفاقی برای فاطمه بیفته چطور تحمل کنم؟
من بعد رفتن ناگهانی و بی مقدمه یارجان تا امروز، هر روز بارها مردم و زنده شدم...
رفتنش رفتن جان بود...
اما فاطمه همیشه کنارم بود. بدون اینکه چیزی بپرسه. اجازه نداد بیفتم...
حالا که نیست انگار روز اول رفتن یارجانه...
خداحافظی همون موقع...
شکستن و دلتنگی...
همه چیز برگشته...
#من_نوشت
کاش آدما میدونستند بعضی وقت یه نفر فقط به یه دوست احتیاج داره...
فارغ از جنسیت...
یه نفر که بهش بگی چقدر رفتنش سخت بوده...
بهش بگی چقدر تنها شدی بعد رفتنش...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
سلام عزیزم. حالتون خوبه؟
و وقتی من میگفتم خداروشکر بگه:
خوب نیستیدا...
پیام شوهرش اومد که :
خانم جعفری بزرگوار، براش دعا کنید 😔
اشک بود که دونه دونه میچکید روی تخت...
فاطمه پناه اشکهای من توی تمام این 167 روز بود. حتی یکروز هم ازم بیخبر نبود. تکیه گاهی که وسط این دنیای نامرد دلم به بودنش خوش بود...
رفاقت به دیانت نیست. مردونگی هم به مرد بودن نیست.
فاطمه شانه ای بود که بعد از رفتن یارجان ملجأ دردها و اشکهای من بود... اونم وقتی مذهبی ها کنارم زدند و هزارتا برچسب بهم چسبوندند...
خودش هزارتا مشکل داشت اما من همیشه تو اولویتش بودم...
حالا روی تخت بیمارستان داره برای زندگی میجنگه...
دارم گریه میکنم که یه پیام اومد روی صفحه گوشی...
چشمام از شدت درد خیلی خوب نمیدید... پیام پاک شد... فرقی نمیکنه بعضی چیزا از کجا پاک بشه...
ردش هست...
مثل اومدن یارجان...
مثل رفتنش...
داشت اذان میگفت...
چشمام روی صفحه چت و پیام پاک شده قفل شد...
صورتم خیس بود...
بین حمد و سوره نماز گریه بیصدام تبدیل شد به هق هق...
من یه چیزی رو هیچوقت نمیفهمم...
چرا دنیا با آدمایی که تمام تلاششون رو میکنند برای خوب بودن اینقدر بی رحمه...
من که تمام مدت سعی کردم آزارم به کسی نرسه...
شده به خودم صدمه بزنم اما به بقیه نه...
همیشه بین خودم و بنده های خدا اولویتم بنده هاش بوده...
پس چرا اینقدر باید بشکنم؟
مگه یه قلب چقدر جا داره برای زخم خوردن؟
برای فشرده شدن؟
نمیدونم اگه اتفاقی برای فاطمه بیفته چطور تحمل کنم؟
من بعد رفتن ناگهانی و بی مقدمه یارجان تا امروز، هر روز بارها مردم و زنده شدم...
رفتنش رفتن جان بود...
اما فاطمه همیشه کنارم بود. بدون اینکه چیزی بپرسه. اجازه نداد بیفتم...
حالا که نیست انگار روز اول رفتن یارجانه...
خداحافظی همون موقع...
شکستن و دلتنگی...
همه چیز برگشته...
#من_نوشت
کاش آدما میدونستند بعضی وقت یه نفر فقط به یه دوست احتیاج داره...
فارغ از جنسیت...
یه نفر که بهش بگی چقدر رفتنش سخت بوده...
بهش بگی چقدر تنها شدی بعد رفتنش...
#الهام_جعفری
#ممنوعه
#به_وقت_دلتنگی
۱۰.۲k
۱۲ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.