فرار من
۱۰۸
جونگکوک.... دیگه چیزی مونده که بخواهی بهم بگی ؟؟
یوری.... نه
رفت سمت دال و بغلش کرد سرش رو بوسید و روبه من گفت
جونگکوک..... شما هارو میرسونم خونه کتی جون. تو هم آدرس خونه اون عوضی رو به من میدی
با نگرانی گفتم
یوری.... میخواهی چی کار کنی ؟
جونگکوک..... دنبالم بیا
و از اتاق رفت بیرون کن هم مجبورن دنبالش رفتم.
پذیرش وایساد کارتش رو بیرون آورد حساب کرد و به سمت بیرون رفت
یوری.... جونگکوک میخواهی چی کار کنی ؟؟
به ماشینش که رسید قفلش رو باز کرد دال رو خوابوند عقب ماشین و گفت
جونگکوک..... سوار شو
سریع سوار ماشینش شدم
و اون هم با سرعت از از آزمایشگاه زد بیرون
و به سمت خونه کتی جون روند
معلوم نیست میخواهد چی کار کنه با دون سوجون. خیلی عصبی بود و با عصبانیت رانندگی میکرد
خدا بهت رحم کنه دون سوجون
بعد از حدوداً ۳۰ مین رسد به خونه ایی که گفت
جونگکوک..... برید داخل من هم کارم تمام شد میام . آدرس خونه دون رو واسم بفرست
یوری.... جونگکوک میخواهی چی کار کنی ؟
جونگکوک.... یوری بهتره تو دخالت نکنی و درضمن تو چرا واست مهمه که من میخواهم چی کار کنم ؟؟؟
یوری..... من اصلا واسم مهم نیست که تو میخواهی با اون چیکار کنی من نگران تو هستم
یکم بهم خیره شد گفت:
جونگکوک.... نیاز نیست نگران من باشی دوردونم
چی گفت؟ گفت دوردونم وایی داغ شدم.ایی
اگر یکم دیگه توی ماشین میموندم مطمعنم یک اتفاقی میفته
از ماشین پیاده شدم و دال رو از ماشین پیاده کردم خوابش برده بود
یکم توی بغلم ول خورد
زنگ در رو زدم که صدای کیه کتی جونو شنیدم گفتم
یوری.... منم یوری
صدای جیغ کتی جون بلند شد که دال یکم ترسید
کتی جون.... وای باورم نمیشه تویی. دخترم بیا داخل بیا
و بعد در رو باز کرد خواستم برم داخل که جونگکوک گفت
جونگکوک.... یوری آدرس خونش رو سریع واسم بفرست. مراقب خودت هم باش
و بعد چشمکی زد و رفت
من هم شکه وارد خونه شدم
سرش به جایی نخورده. یا چند سال دوری من بهش ساخته ادب شده
با صدای دال از فکر بیرون اومدم
دال.... مامان منو بزال زمین
یوری.... نه عزیزم تازه از بیمارستان مرخصت کردن.
دال.... نه . میخواهم بازی کنوم
یوری.... بریم داخل خونه یک چیزی بخوره. بعد میزارم بازی کنی. الان نه
دال.... نه مامان
یوری.... دال انقدر نق نزن
و بعد با صدای کتی جون چشم از دال گرفتم و به روبروم نگاه کردم که کتی جون رو دیدم
تقریباً بهش رسیده بودم که اون اومد جلو و گفت
کتی جون.... سلام دخترم. خوش آمدی .
یوری.... سلام ممنونم
انگار تازه چشمش به دال اوفتاده بود با تعجب بهش نگاه کرد و گفت
کتی جون..... نمیخواهم فضولی کنم ولی بچه....
پریدم وسط حرفش حالا که جونگکوک فهمیده دال بچشه. کتی جون هم باید بفهمه دال نوشه
من نگم از جونگکوک که میشنوه
گفتم:
یوری.... بچه من و جنگکوک هست
کتی جون خوشحال با ذوق گفت
کتی جون.... چه خوب.
و بعد هم رو به دال گفت
کتی جون..... بیا اینجا نوه گلم. فدات شم پسر خوشگلم. چقدر هم شبیه کوکه. ای وای ببخشید بیاید داخل
یوری.... مهم نیست
و وارد خونه شدیم که پرسید
کتی جون.... اسم این پسر خوشگل چیه مامانش ؟؟
با لبخند گفتم
یوری..... دال
کتی جون.... چه قشنگ خیلی بهش میاد
جونگکوک.... دیگه چیزی مونده که بخواهی بهم بگی ؟؟
یوری.... نه
رفت سمت دال و بغلش کرد سرش رو بوسید و روبه من گفت
جونگکوک..... شما هارو میرسونم خونه کتی جون. تو هم آدرس خونه اون عوضی رو به من میدی
با نگرانی گفتم
یوری.... میخواهی چی کار کنی ؟
جونگکوک..... دنبالم بیا
و از اتاق رفت بیرون کن هم مجبورن دنبالش رفتم.
پذیرش وایساد کارتش رو بیرون آورد حساب کرد و به سمت بیرون رفت
یوری.... جونگکوک میخواهی چی کار کنی ؟؟
به ماشینش که رسید قفلش رو باز کرد دال رو خوابوند عقب ماشین و گفت
جونگکوک..... سوار شو
سریع سوار ماشینش شدم
و اون هم با سرعت از از آزمایشگاه زد بیرون
و به سمت خونه کتی جون روند
معلوم نیست میخواهد چی کار کنه با دون سوجون. خیلی عصبی بود و با عصبانیت رانندگی میکرد
خدا بهت رحم کنه دون سوجون
بعد از حدوداً ۳۰ مین رسد به خونه ایی که گفت
جونگکوک..... برید داخل من هم کارم تمام شد میام . آدرس خونه دون رو واسم بفرست
یوری.... جونگکوک میخواهی چی کار کنی ؟
جونگکوک.... یوری بهتره تو دخالت نکنی و درضمن تو چرا واست مهمه که من میخواهم چی کار کنم ؟؟؟
یوری..... من اصلا واسم مهم نیست که تو میخواهی با اون چیکار کنی من نگران تو هستم
یکم بهم خیره شد گفت:
جونگکوک.... نیاز نیست نگران من باشی دوردونم
چی گفت؟ گفت دوردونم وایی داغ شدم.ایی
اگر یکم دیگه توی ماشین میموندم مطمعنم یک اتفاقی میفته
از ماشین پیاده شدم و دال رو از ماشین پیاده کردم خوابش برده بود
یکم توی بغلم ول خورد
زنگ در رو زدم که صدای کیه کتی جونو شنیدم گفتم
یوری.... منم یوری
صدای جیغ کتی جون بلند شد که دال یکم ترسید
کتی جون.... وای باورم نمیشه تویی. دخترم بیا داخل بیا
و بعد در رو باز کرد خواستم برم داخل که جونگکوک گفت
جونگکوک.... یوری آدرس خونش رو سریع واسم بفرست. مراقب خودت هم باش
و بعد چشمکی زد و رفت
من هم شکه وارد خونه شدم
سرش به جایی نخورده. یا چند سال دوری من بهش ساخته ادب شده
با صدای دال از فکر بیرون اومدم
دال.... مامان منو بزال زمین
یوری.... نه عزیزم تازه از بیمارستان مرخصت کردن.
دال.... نه . میخواهم بازی کنوم
یوری.... بریم داخل خونه یک چیزی بخوره. بعد میزارم بازی کنی. الان نه
دال.... نه مامان
یوری.... دال انقدر نق نزن
و بعد با صدای کتی جون چشم از دال گرفتم و به روبروم نگاه کردم که کتی جون رو دیدم
تقریباً بهش رسیده بودم که اون اومد جلو و گفت
کتی جون.... سلام دخترم. خوش آمدی .
یوری.... سلام ممنونم
انگار تازه چشمش به دال اوفتاده بود با تعجب بهش نگاه کرد و گفت
کتی جون..... نمیخواهم فضولی کنم ولی بچه....
پریدم وسط حرفش حالا که جونگکوک فهمیده دال بچشه. کتی جون هم باید بفهمه دال نوشه
من نگم از جونگکوک که میشنوه
گفتم:
یوری.... بچه من و جنگکوک هست
کتی جون خوشحال با ذوق گفت
کتی جون.... چه خوب.
و بعد هم رو به دال گفت
کتی جون..... بیا اینجا نوه گلم. فدات شم پسر خوشگلم. چقدر هم شبیه کوکه. ای وای ببخشید بیاید داخل
یوری.... مهم نیست
و وارد خونه شدیم که پرسید
کتی جون.... اسم این پسر خوشگل چیه مامانش ؟؟
با لبخند گفتم
یوری..... دال
کتی جون.... چه قشنگ خیلی بهش میاد
- ۸.۹k
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط