عشق یا نفرت
عشق یا نفرت
پارتـ:پونزدهم
سانگیو اومد دختر چرا انقد گریه کردی چشات پوف کرده پاشو پاشو دو روزه غذا نخوردی بدو بدو خبر خوب دارم که اشکامو پاک کردم و موهای کوتاهمو بستم و رفتم پایین سانگیو اروم تو گوشم گفت قراره فرار کنیم که کفتم نمیدونم اصلا جون ندارم فقط اومدم غذا بخورم بعدش بخوابم که سانگیو گف حالا که نه ایکیو فردا که گفتم حالا ببینم چی میشه عاشق جونگ کوک نبودم ولی اصلا حوصله نداشتم از سوجون متنفرم از همشون متنفرم با حرفای توی ذهنم دندونام به هم سابیده شد سعی کردم ارامشمو حفظ کنم و رفتم سر میز شام جونگ کوک منتظرم بود حوصله حرفاشو نداشتم هنو ننشسته بودم که گف بیا روی قبل اینکه حرفش تموم بشه جرعتمو جمع کردم و گفتم اگه نشینم که گف اتفاقای خوبی نمیوفته با پوزخند
که در جواب گفتم به درک دیگه حوصله ندارم نه تو نه این عمارت تسخیر شده میخوام برم میخوام برم سوجون منو فروخت همونجور که اقای هان منو فروخت من برده شما نیستم که منو خرید و فروش میکنید
... ویو سانگیو...
شت وسط دعوای احساسی خندم میگیره چرا جلوی خودمو گرفتم تا نخدم که ات گف من بردع شما نیستم که منو خرید و فروش میکنین که جونگ کوک بهش گف چرا هستی
شتت قضیعه دارک شد خندم بیشتر شود که اخمای ات توهم رفت و گف تو خواب ببینی مستر جعون که هنو غذا شو نخورده مشتاشو کوبید رو میز و رفت بالا
(میز: من چه گناهی کردم این وسط😂)
که جونگ کوک دنبالش رفت که لیا گف داداش خودم میرم که کوک گف نه خودم میرم که من گفتم ات از بچگی اینجوریه فقط تنهایی حالشو بهتر میکنع که هردو با حرفم سر جاشون نشتن که کوک به اجوما گفت براش غذا ببر که اجوما گف چشم
و با سینی غذا رف تو اتاق که ات رفت داخلش
که داشتیم بحث میکردیم همینجور که غذا میخوردم گفتم والا دلشم بخاد شوهری به این خوشگلی داره
(حرف دل یه ملتو سانگیو زد)
نمیدونم چرا ولی نظرم راجب فرار عوض شد
که
خماری بچها ببینید شرایط هنو نرسیده گذاشتم واسع پارت بعد شرایط پارت قبلو برسونید
پارتـ:پونزدهم
سانگیو اومد دختر چرا انقد گریه کردی چشات پوف کرده پاشو پاشو دو روزه غذا نخوردی بدو بدو خبر خوب دارم که اشکامو پاک کردم و موهای کوتاهمو بستم و رفتم پایین سانگیو اروم تو گوشم گفت قراره فرار کنیم که کفتم نمیدونم اصلا جون ندارم فقط اومدم غذا بخورم بعدش بخوابم که سانگیو گف حالا که نه ایکیو فردا که گفتم حالا ببینم چی میشه عاشق جونگ کوک نبودم ولی اصلا حوصله نداشتم از سوجون متنفرم از همشون متنفرم با حرفای توی ذهنم دندونام به هم سابیده شد سعی کردم ارامشمو حفظ کنم و رفتم سر میز شام جونگ کوک منتظرم بود حوصله حرفاشو نداشتم هنو ننشسته بودم که گف بیا روی قبل اینکه حرفش تموم بشه جرعتمو جمع کردم و گفتم اگه نشینم که گف اتفاقای خوبی نمیوفته با پوزخند
که در جواب گفتم به درک دیگه حوصله ندارم نه تو نه این عمارت تسخیر شده میخوام برم میخوام برم سوجون منو فروخت همونجور که اقای هان منو فروخت من برده شما نیستم که منو خرید و فروش میکنید
... ویو سانگیو...
شت وسط دعوای احساسی خندم میگیره چرا جلوی خودمو گرفتم تا نخدم که ات گف من بردع شما نیستم که منو خرید و فروش میکنین که جونگ کوک بهش گف چرا هستی
شتت قضیعه دارک شد خندم بیشتر شود که اخمای ات توهم رفت و گف تو خواب ببینی مستر جعون که هنو غذا شو نخورده مشتاشو کوبید رو میز و رفت بالا
(میز: من چه گناهی کردم این وسط😂)
که جونگ کوک دنبالش رفت که لیا گف داداش خودم میرم که کوک گف نه خودم میرم که من گفتم ات از بچگی اینجوریه فقط تنهایی حالشو بهتر میکنع که هردو با حرفم سر جاشون نشتن که کوک به اجوما گفت براش غذا ببر که اجوما گف چشم
و با سینی غذا رف تو اتاق که ات رفت داخلش
که داشتیم بحث میکردیم همینجور که غذا میخوردم گفتم والا دلشم بخاد شوهری به این خوشگلی داره
(حرف دل یه ملتو سانگیو زد)
نمیدونم چرا ولی نظرم راجب فرار عوض شد
که
خماری بچها ببینید شرایط هنو نرسیده گذاشتم واسع پارت بعد شرایط پارت قبلو برسونید
۶.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.