part

part⁵
جونگ سو:«ای بابا… چرا همیشه گیر این بچه‌ی پرو می‌افتممم!»

بچه:خیلیم دلت بخواد بچه به این گلیم من»

جونگ سو:~فقط تا برسیم دیگه حرف نزن»

بچع:«باشه »

یه کم نگذشته بود که باز شروع کرد.

بچه_:«میدونی چرا بعضیا میگن زمین صافه؟»

جونگ سو~:«تروخدا باز این تئوریاتو شروع نکننن»

بچه:«پس چیکار کنم حوصله سر میره تا برسم»

جونگ سو:~«قدماتو بشمار زود هم تر میرسیم هم حوصلت سر نمیره»

بچه:«چه ایده خوبی...یک،دو،سه،چهار»

ولی...
دیدگاه ها (۱)

part⁶جونگ سو داشت از دست بچه دیونه میشد... حتی اینکه گفت بشم...

part⁷یون وو:ســـــــــلام(یون وو داداش بزرگتره همون بچهست ۱۸...

part 4️⃣~جونگ سو اخم کرد و گفت:«بازم تو؟! چرا هر جا من میرم ...

part3️⃣راه افتاد سمت محل کارش؛ کاخ گیونگ بوک گانگ از دوره چو...

دختر سایهPart=17رفتیم به سمت کافه نشستیم کنار چان و هر کس سف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط