part
part⁷
یون وو:ســـــــــلام
(یون وو داداش بزرگتره همون بچهست ۱۸ سالشه رفیق جونگ سو )
جونگ سو: درد....
یون وو: چیشده عصاب نداری
جونگ سو: مگه داداش کوچیکه شما میزاره بنده عصاب داشته باشم
یون وو: بهت حق میدم... ولی حال کن امروز به خاطر تو پیچوندم
جونگ سو: الان واسه چی دقیقا باید حال کنم؟
یون وو: که پیچوندم اومدم پیش تو دیگه
جونگ سو: وایی ممنـون از این همه زحمت واقعا ممنونم
یون وو: خواهش میکنم.... راستی بعد از کارت میام خونه تو
جونگ سو:چیی؟...چراا*تجعب*
یون وو:خب چون امتحان قبلیو گند زدم مامانم نمیزاره برم خونه*خنده*
جونگ سو: اهان....
یون وو: به چی فکر کردییی؟
(داداش بد گفتی خو)
جونگ سو: هیچی...
(جونگ سو بچه منحرف شده بود آخی بچم🤣)
دیگه هیچ حرفی نزدن تا وقتی رسیدن
یون وو: خب الان باید چیکار کنی؟
جونگ سو: تا بعد از ظهر عکاسی بعدش تا عصر کافه...
یون وو:کافهــ؟
جونگ سو: اره کافه...
یون وو نشست رو یکی از نیمکتا و داشت به اطراف نگاه میکرد و جونگ سو رفته بود برا کارش اماده بشه
چند ساعت بعد
ویو جونگ سو
تقریبا کارم اینجا تموم شده بود
برگشتم سمت یون وو که دیدم...
یون وو:ســـــــــلام
(یون وو داداش بزرگتره همون بچهست ۱۸ سالشه رفیق جونگ سو )
جونگ سو: درد....
یون وو: چیشده عصاب نداری
جونگ سو: مگه داداش کوچیکه شما میزاره بنده عصاب داشته باشم
یون وو: بهت حق میدم... ولی حال کن امروز به خاطر تو پیچوندم
جونگ سو: الان واسه چی دقیقا باید حال کنم؟
یون وو: که پیچوندم اومدم پیش تو دیگه
جونگ سو: وایی ممنـون از این همه زحمت واقعا ممنونم
یون وو: خواهش میکنم.... راستی بعد از کارت میام خونه تو
جونگ سو:چیی؟...چراا*تجعب*
یون وو:خب چون امتحان قبلیو گند زدم مامانم نمیزاره برم خونه*خنده*
جونگ سو: اهان....
یون وو: به چی فکر کردییی؟
(داداش بد گفتی خو)
جونگ سو: هیچی...
(جونگ سو بچه منحرف شده بود آخی بچم🤣)
دیگه هیچ حرفی نزدن تا وقتی رسیدن
یون وو: خب الان باید چیکار کنی؟
جونگ سو: تا بعد از ظهر عکاسی بعدش تا عصر کافه...
یون وو:کافهــ؟
جونگ سو: اره کافه...
یون وو نشست رو یکی از نیمکتا و داشت به اطراف نگاه میکرد و جونگ سو رفته بود برا کارش اماده بشه
چند ساعت بعد
ویو جونگ سو
تقریبا کارم اینجا تموم شده بود
برگشتم سمت یون وو که دیدم...
- ۶.۷k
- ۲۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط