آدم فضایی تنها تو اتاقش نشسته بود و کتاب ترسناک میخوند
آدم فضایی تنها تو اتاقش نشسته بود و کتاب ترسناک میخوند ، اینقدر از کتابی که میخوند ترسیده بود که رنگش سبز کبود شده بود...
نفس عمیقی کشید ، کتابو گذاشت روی میز کنارش ، پتو رو تا روی سرش بالا کشید و همونطور که از ترس میلرزید سعی کرد به خودش دلداری بده.
آدم فضایی همش با صدای لرزون تکرار میکرد : نه آدما واقعیت ندارن.
نفس عمیقی کشید ، کتابو گذاشت روی میز کنارش ، پتو رو تا روی سرش بالا کشید و همونطور که از ترس میلرزید سعی کرد به خودش دلداری بده.
آدم فضایی همش با صدای لرزون تکرار میکرد : نه آدما واقعیت ندارن.
- ۷.۲k
- ۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط