fake kook
fake kook
part*22
ا.ت: میخوام پیشم باشی
کوک: پیشتم
ا.ت: فقط یه چیزی
کوک: جانم
ا.ت: میخوام لباسمو عوض کنم نگاه نکن
کوک: 😊باشه
ا.ت: پوشیدم
کوک: تو واقعا با همچین لباسایی میخوایی
ا.ت: اره
کوک: منی که لخت میخوابم
ا.ت: کامل
کوک: نه شلوار میپوشم فقط لباسمو در میارم
ا.ت: خوشبحال پتوت😂
کوک: 😂
ا.ت: من که نمیتونم لخت بخوابم
کوک: منم بهت نگفتم لخت بخواب
ا.ت: مامانم و بابات کجان
کوک: نمیدونم
ا.ت: 😈
کوک: منظورت چیه
ا.ت: ههه😈
کوک: منحرف باور کن الان خوابن
ا.ت: بریم نگاه کنیم
کوک: نه بشین
ا.ت: فردا بریم پیش بچه ها
کوک: باشه
ا.ت: ولی به بچه ها نگیم باهمیم
کوک: اینم باشه راستی
ا.ت: جانم
کوک: تو کی فهمیدی که.
ا.ت: منظورت چیه
کوک: منظورم اینه که فهمیدی بچه هارو لک لک ها نمیارن
ا.ت: اها من کلاس پنجم بودم ولی اصلا شاید الان خندت بگیره بهت بگم دوستام بهم میگفتن منم میگفتم نه نه پدر و مادرم همیچین کاری نمیکنن باور نداشتم
کوک: 😂😂
ا.ت: حتی لک لک هاهم باور نداشتم
کوک: پس چی فکر میکردی
ا.ت: اینکه زن و مرد وقتی ازدواج کنن دقیقا یه سال بعد بچه دار میشن بعد خبر میدادن که یه دختر از دوس پسرش حامله شده خیلی خیلی تعجب میکردم و اصلا باور نمیکردم 😂😂و قیافم اینجور بود چجوری مگه میشه😂😂
کوک: 😂😂حدس بزن من چن سالم بود
ا.ت: ۱۴سال
کوک: من ۶سالم بود
ا.ت: 😳😳
کوک: باورت نمیشه
ا.ت: از کجا فهمیدی تو که اونموقع درست بلد نبودی حتی اسم خودتو بنویسی😂
کوک: دیگه فهمیدم
ا.ت: نکنه مامان و باباتو دیدی
کوک: همم اره😂
ا.ت: وایی مگه درو قفل نمیکردن
کوک: من کلید در میاوردم تا اونو انجام ندن ولی هرکاری میکردن اونا انجام میدادن
ا.ت: تو از کجا میدیدیشون
کوک: طبقه بالا یه سوراخ داشت میدیدمشون یعنی هرشب نگاه میکردم😂😂
ا.ت: وایی😂😂
کوک: خیلی میترسیدم ازشون و نمیفهمیدم چرا اینکارو میکنن
ا.ت: الان دیگه میدونی😂
کوک: اره بعد از اینکه دقیق فهمیدم رفتم به مامانم گفتم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*22
ا.ت: میخوام پیشم باشی
کوک: پیشتم
ا.ت: فقط یه چیزی
کوک: جانم
ا.ت: میخوام لباسمو عوض کنم نگاه نکن
کوک: 😊باشه
ا.ت: پوشیدم
کوک: تو واقعا با همچین لباسایی میخوایی
ا.ت: اره
کوک: منی که لخت میخوابم
ا.ت: کامل
کوک: نه شلوار میپوشم فقط لباسمو در میارم
ا.ت: خوشبحال پتوت😂
کوک: 😂
ا.ت: من که نمیتونم لخت بخوابم
کوک: منم بهت نگفتم لخت بخواب
ا.ت: مامانم و بابات کجان
کوک: نمیدونم
ا.ت: 😈
کوک: منظورت چیه
ا.ت: ههه😈
کوک: منحرف باور کن الان خوابن
ا.ت: بریم نگاه کنیم
کوک: نه بشین
ا.ت: فردا بریم پیش بچه ها
کوک: باشه
ا.ت: ولی به بچه ها نگیم باهمیم
کوک: اینم باشه راستی
ا.ت: جانم
کوک: تو کی فهمیدی که.
ا.ت: منظورت چیه
کوک: منظورم اینه که فهمیدی بچه هارو لک لک ها نمیارن
ا.ت: اها من کلاس پنجم بودم ولی اصلا شاید الان خندت بگیره بهت بگم دوستام بهم میگفتن منم میگفتم نه نه پدر و مادرم همیچین کاری نمیکنن باور نداشتم
کوک: 😂😂
ا.ت: حتی لک لک هاهم باور نداشتم
کوک: پس چی فکر میکردی
ا.ت: اینکه زن و مرد وقتی ازدواج کنن دقیقا یه سال بعد بچه دار میشن بعد خبر میدادن که یه دختر از دوس پسرش حامله شده خیلی خیلی تعجب میکردم و اصلا باور نمیکردم 😂😂و قیافم اینجور بود چجوری مگه میشه😂😂
کوک: 😂😂حدس بزن من چن سالم بود
ا.ت: ۱۴سال
کوک: من ۶سالم بود
ا.ت: 😳😳
کوک: باورت نمیشه
ا.ت: از کجا فهمیدی تو که اونموقع درست بلد نبودی حتی اسم خودتو بنویسی😂
کوک: دیگه فهمیدم
ا.ت: نکنه مامان و باباتو دیدی
کوک: همم اره😂
ا.ت: وایی مگه درو قفل نمیکردن
کوک: من کلید در میاوردم تا اونو انجام ندن ولی هرکاری میکردن اونا انجام میدادن
ا.ت: تو از کجا میدیدیشون
کوک: طبقه بالا یه سوراخ داشت میدیدمشون یعنی هرشب نگاه میکردم😂😂
ا.ت: وایی😂😂
کوک: خیلی میترسیدم ازشون و نمیفهمیدم چرا اینکارو میکنن
ا.ت: الان دیگه میدونی😂
کوک: اره بعد از اینکه دقیق فهمیدم رفتم به مامانم گفتم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۱.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.