fake kook
fake kook
part*24
انا: ا.ت
ا.ت: چیه
انا: نظرت درباره اینجا چیه
ا.ت: خیلی خوشگله
انا: خب این اره ولی چه حسی داری
ا.ت: حس خوبی دارم
انا: تو واقعا دیوونه ای
ا.ت: چرا اینو میگی
انا: مامان ازدواج کرده چرا نمیفهمی
ا.ت: خب ازدواج کرده جرم که نکرده
انا: ا.ت
ا.ت: خب چیه
انا: من خیلی ناراحتم
ا.ت: انا چرا ناراحت میشی مامان خودش اینو میخواسته نکنه ازش حسودی میکنی
انا: از مامان حسودی کنم چرا حسودی کنم وقتی پسر همین اقای جئون منظورم باجونگکوکه
ا.ت: خب
انا: همین پسره موقعی که اومدیم اینجا داشتیم
اتاقامون انتخاب میکردم
ا.ت: بگو دیگه
انا: دستمو گرفت بردم تو اتاقش من به زور
تونستم ازش فرار کنم
ا.ت: 😂😂
انا: چرا میخندی
ا.ت: چرت و پرت نگو برو
انا: چرت و پرت چیه دارم راس میگم
ا.ت:اگه میدونی اتاقش کدومه
انا: نمیدونم چون سریع فرار کردم
ا.ت: چطور من نفهمیدم
انا: اتفاقی شد حالا ولش کن اصلا پسر سالمی نیست
ا.ت: یعنی چی
انا: از همون پسرا هستا روزی با یه دخترن
ا.ت: تو از کجا میدونی
انا: میدونم دیگه کامل معلومه حواست باشه ها
اگه خودت تنها شدی باهاش تو خونه فقط فرار کن
ا.ت: انا اصلا میفهمی داری چه چرت و پرتایی میگی
انا:خب راس میگم
ا.ت: بیا برو بیرون برو سریع
از اتاقم بیرونش کردم
ا.ت: جونگکوک بیا بیرون
کوک: چقدر پایین خوش بود
ا.ت: واقعا
کوک: اره باده خنکی میومد
ا.ت: 😂
کوک:من کی دست خواهرتو گرفتم بردمش تو اتاقم
ا.ت: 😂😂
کوک: نخند دارم راستشو میگم
ا.ت: من خواهرم اینجوری دیگه
کوک: یعنی درباره همه میگه
ا.ت: نه تو اولین نفر بودی ولی من فک کنم خواهرم هرچی که گفت دقیقا برعکس بود
کوک: برام مهم نیست خیلیا دربارم حرف میزدن خب من برم
ا.ت: ناراحت شدی
کوک: چرا ناراحت بشم ساعت ۳ شبه برم بخوابم
ا.ت: میموندی یه چند دقیقه دیگه
کوک: نه دیگه بخواب عزیزم
#کوک
#فیک
#سناریو
part*24
انا: ا.ت
ا.ت: چیه
انا: نظرت درباره اینجا چیه
ا.ت: خیلی خوشگله
انا: خب این اره ولی چه حسی داری
ا.ت: حس خوبی دارم
انا: تو واقعا دیوونه ای
ا.ت: چرا اینو میگی
انا: مامان ازدواج کرده چرا نمیفهمی
ا.ت: خب ازدواج کرده جرم که نکرده
انا: ا.ت
ا.ت: خب چیه
انا: من خیلی ناراحتم
ا.ت: انا چرا ناراحت میشی مامان خودش اینو میخواسته نکنه ازش حسودی میکنی
انا: از مامان حسودی کنم چرا حسودی کنم وقتی پسر همین اقای جئون منظورم باجونگکوکه
ا.ت: خب
انا: همین پسره موقعی که اومدیم اینجا داشتیم
اتاقامون انتخاب میکردم
ا.ت: بگو دیگه
انا: دستمو گرفت بردم تو اتاقش من به زور
تونستم ازش فرار کنم
ا.ت: 😂😂
انا: چرا میخندی
ا.ت: چرت و پرت نگو برو
انا: چرت و پرت چیه دارم راس میگم
ا.ت:اگه میدونی اتاقش کدومه
انا: نمیدونم چون سریع فرار کردم
ا.ت: چطور من نفهمیدم
انا: اتفاقی شد حالا ولش کن اصلا پسر سالمی نیست
ا.ت: یعنی چی
انا: از همون پسرا هستا روزی با یه دخترن
ا.ت: تو از کجا میدونی
انا: میدونم دیگه کامل معلومه حواست باشه ها
اگه خودت تنها شدی باهاش تو خونه فقط فرار کن
ا.ت: انا اصلا میفهمی داری چه چرت و پرتایی میگی
انا:خب راس میگم
ا.ت: بیا برو بیرون برو سریع
از اتاقم بیرونش کردم
ا.ت: جونگکوک بیا بیرون
کوک: چقدر پایین خوش بود
ا.ت: واقعا
کوک: اره باده خنکی میومد
ا.ت: 😂
کوک:من کی دست خواهرتو گرفتم بردمش تو اتاقم
ا.ت: 😂😂
کوک: نخند دارم راستشو میگم
ا.ت: من خواهرم اینجوری دیگه
کوک: یعنی درباره همه میگه
ا.ت: نه تو اولین نفر بودی ولی من فک کنم خواهرم هرچی که گفت دقیقا برعکس بود
کوک: برام مهم نیست خیلیا دربارم حرف میزدن خب من برم
ا.ت: ناراحت شدی
کوک: چرا ناراحت بشم ساعت ۳ شبه برم بخوابم
ا.ت: میموندی یه چند دقیقه دیگه
کوک: نه دیگه بخواب عزیزم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.